او دنیای کوچکی داشت که روزگاری دوستش داشت..
او یک شازده کوچولوی واقعی بود
ناگهان
در هیاهویی گم شد🍃
و حتی مو دیگر نتوانست او را بیابد..
او دنیای کوچکی داشت که روزگاری دوستش داشت..
او یک شازده کوچولوی واقعی بود
ناگهان
در هیاهویی گم شد🍃
و حتی مو دیگر نتوانست او را بیابد..
#نامه_چهاردهم
مو
مانده ام اینجا
که ببینمت
قلبم دارد از جایش درمی آید بیرون.
من داشتم میرفتم خب
تو از دور مرا دیدی
من ماندم دور
تکیه کردم به دیوار
و دورتر شدنت را تماشا کردم
و تو دورتر شدی
ناگهان برگشتی نگاه کردی که ببینی سرجایم مانده ام یا نه
تا با نگاهت بگویی که مرا دیده ای
حس کردم توی قلبم یخ آب میشود
نتوانستم
حال مانده ام اینجا
مثل این عاشق ها
...
....
...
و اکنون دیدمت!
...
..
ادامه ی #نامه_ی_چهاردهم🍃
🐳
ساعت ده شب است و نامه ات را ادامه میدهم.
مو..
نمیدانم این نامه
نمیدانم بعدش هم برایت خواهم نوشت یا نه..
شاید بعدش فقط یک نامه برایت بنویسم شاید شبیه گذشته ادامه دهم
باید باشم..
باید منی وجود داشته باشد..
باید راسنی باشد که اینها را بنویسد
کمر به قتلش بسته ام.
مو
امروز مثل دختر های 21 ساله ی عاشق بودم.
دقیقا همانطوری.
یکجور دیگر یعنی.
امروز بیشتر حواسم نبود
امروز یکجوری بودم
یکجوری خسته و حواس پرت و عاشق....
آنطوری دستت را از دور گذاشتی روی قلبت
خب به من هم فکر کن
حق داری
منکه هیچوقت به عاقبت کارهایم فکر نمیکنم
اصلا وقتی هی نگاهم میکردی نگاهم کجا بود؟
فکر میکنم به هوای اطرافت به موهات به مهربانی ات خیره بودم
امروز نتوانستم به چشمهایت خوب نگاه کنم
اما یکمی نگاه کردم💜
راستش اصلا اماده نبودم که بیشتر از یک دقیقه ببینمت
مثل همیشه غافلگیر شدم
دیدی که چه برایت نوشتم
"سارا نبودنی من ترسو بزدل و بیچاره میشم."
این اولینباری بود که راهت را گرفتی رفتی توی کلاس و من را هم بردی و نشستی و من تازه فهمیدم باید من هم بنشینم و ستاره های روی شانه ات افتادند به خنده..
بیشتر از چهار بار پرسیدی مرا
"خوبی؟🍃"
دومین بار گفتم سعی میکنم.
تازه به آن قیافه ی شلغم و موهای باران خورده ام گفتی" بامزه"
گفتی تازگیا چقد بامزه شدی
میخواستم بگویم شاید توی قایم کردن غم هایم ماهر شده ام
اما با خودم فکر کردم که جواب خیلی بدی ست و بعدش هم من تو را دیدنی اصلا شبیه قبل و بعدش نیستم!
ادم هایی که عاشقند در لحظه های وصال واقعا بامزه میشوند.
بهت حق دادم.
و فقط گفتم نه بابا ! اینطوری ام نیست !
میبینی؟
چقدر حرف های توی کله ام با چرت و پرت هایی که به زبان می آورم متفاوتند..
..
خسته ام
دیگر حوصله ی شکایت از خودم را ندارم..
من حتی نمیتوانم برای بودن یا نبودنم یک تصمیم بگیرم.
تو دل به که بسته ای
به شجاعت کدام راسن
چرا گفتی یک روز به من افتخار خواهی کرد؟
نه
من یک روز تو را ناامید خواهم کرد
قدرت کافی برای اینقدر ضعیف بودن را دارم !
دارم بغض گوش میدهم و حالم اصلا خوب نیست
دارم مثل همیشه بخاطر اینکه واقعا پدر راسن نیستی زار زار گریه میکنم
خودم را میگذارم جای دخترک توی قصه
دارم مثل همیشه ضعیف و خسته و غمگین زیر این لحاف که یک شب صدای طوفان درآوردی که بیشتر زیرش پنهان شوم،
مشت مشت اشک میریزم.
دلم میخواهد
یکجورهایی
ولش کن.
میخواهم خودم را بیندازم دور..
خوبی این نامه ها آن است که خیلی دیرتر به دستت میرسند مو..
و تو کاری نمیتوانی بکنی🍃
مووو..
موووو..
مو....
نوشتن اسمت آرامم میکند؟
من جای تو بودم راسن را می انداختم دور
یا به زور مینشاندمش روبروی خودم و میگفتم تا میتوانی گریه کن!بعدش هرجا خواستی برو..
احتمالا دومی را انجام میدادم.
آخر گناه دارد ..
امروز یک ثانیه بیشتر مکث کردی..لعنتی جان بخاطر همان یک ثانیه کم مانده بود گریه ام را ببینی
اما میدانی...سفت شده ام دیگر..
سفت
مثل سیمانی که پا درآورده رفته زیر باران..
مو
قلبم دارد میترکد!
ببین چقدر چرت و پرت مینویسم!
اگر قرار باشد یک روز عنوان آخرین نامه را بالای نامه هایم ببینی،
آن نامه را فقط خودت خواهی خواند.
فقط خودت..
مو
من ضعیف تر از آنچه هستم که فکرش را میکنی
حتی یک نقطه هم نیستم
کاش لایق همان روزهای خوب و کوتاهی بودم که دیدمت..که دوست داشتمت...که غرق شدمت..
من توی زندگی ام
هیچکس را مثل تو دوست نداشته ام
این را به سارا هم گفتم
و یک جمله اش به من فهماند که معنی اش را خوب میداند..
گفت تو هم خوب میدانی..
مو
من هیچکس را مثل تو دوست نداشته ام
یک چیزهایی توی زندگی ادم تکرار میشود
تو
غیرقابل ترینش بودی..
تنها حسی که توی دلم به آن افتخار میکنم..عشق به توست..دوست داشتن توست..
یادت هست یکبار برایت نوشتم" حتی اگه یه روز دیگه دوسم نداشته باشی. "
نمیدانم اگر مگی جای من بود چکار میکرد..نمیدانم او افسانه اش را چگونه ادامه میداد..
اما او من نیست..
او مو را داشت..
او از مو خیلی چیزها یاد گرفت که من یکی اش را هم بلد نیستم و توی خودم درحال غرق شدنم
کاش نمیدیدمت حداقل!
اما دلم نمی آید این را بگویم..
حرفم را پس میگیرم..
زده به سرم مرا ببخش..گرگ نما شده ام!
اخر تو نمیدانی
نمیدانی
نمیدانی
نمیدانی
چه وحشتناک است نداشتنت
این را فقط من میدانم.
و امیدوارم اگر قرار بود یک روز اینها را بخوانی و بفهمی چقدر ضعیف بوده ام، یا زنده نباشم و یا اگر هستم قوی شده باشم.
و چه وحشتناک خسته ام مو..
این باران لعنتی هم همه چیز را بدتر میکند..
داشتم توی همان خیابانی قدم میزدم که وقتی گل ها را بهت دادم توی پله ها داشتی میرفتی که گفتی یکبار مرا آنجا دیده ای:)
وسط اخم روی پیشانی ام زیر باران یک خنده سبز شد ناگهان..
..
دوستت دارم.
شاید یک روز مجبور شوی فراموشم کنی!
میدانم جمله ی دردناکی ست
و خنده دار و مضحک
اما من همانقدر کله شق هستم..
امشب اگر خوابم برد،
ژاکتم را میگذارم کنار خرس بنفشم..
رد انگشتهایت هنوز روی آستین راستش مانده..
فکر نمیکنم که دیگر بشورمش 💜
🍃
96/7/12
22:39
دخترک ؟
دخترک چه مو ؟..
#نامه_ی_دوازدهم.
🐳
سلام موی خوب و مهربانم.
نامه ای کوتاه برایت مینویسم.
در طی 21+7 روز آینده
خواهم فهمید که آیا تمایلی به زیستن در من هست یا نه.
تنها در صورتی که میلی درونی داشته باشم،
آن را ادامه خواهم داد.
فکر میکنم منشا تمام مشکلاتی که داشته ام همین است
نمیدانستم
که آیا واقعا دوست دارم زندگی کنم؟
یا گلدانی بی ریشه در دست دارم.
یادت هست یک روز برایمان گفتی،
" فهمیدن مشکل،تقریبا همه چیزه." ؟
من تازه فهمیده ام که این سالها چه ام بوده است.
مو
ممکن است در نقطه ای دور در قلب من
در قلب دخترک بنفش دریاهای تو
یک دخترکی در حال زیستن باشد که میلی به زیستن نداشته باشد.
من پیدایش میکنم.
با او حرف میزنم.
چشمهایش کلید این حال نابسامان است.
بعد شنیدن حرفهایش
یا زندگی میکنم یا به دنیایی زیباتر میروم.
میدانی که
پرواز در ارتفاعی کوتاه
بالهای "لعو" را دچار انسداد شریان های حیاتی رویاهایش میکند
و اگر ادامه دهد
یک روز خیلی خیلی معمولی
که آفتابی یا بارانی یا برفی ست
بطور خیلی ناگهانی با لبخندی روی لبهایش
سقوط میکند و میمیرد.
تو که این را نمیخواهی؟
خودم هم همینطور.
دخترک غمگین درونم منتظر من است.
🌲🍃🌿
دوستدار تو :
راسن.
همان دخترک بنفش دریاها
همان سنجاب کوچولوی تو
همان بچه : )
که دوستت دارد..
از جان و دل🍃
بیشتر از جان و دل..
مراقب خودت باش💜🌲
96/7/6
1:28 بامداد.
#نامه_ی_بدون_شماره_ی_سوم🐳
سلام مو🌲
دوستت دارم:)
دوستت دارم..
دوستت دارم..
حساب نامه ها از دستم در رفته است..بگذار همینطوری برایت بنویسم..بگذار قلبم را ..بگذار تمام خستگی هایم را لای این نامه ها جا گذارم موی من..
این نامه را در شبی آرام مینویسم
این دومین شبی ست که تا خود صبح مثل یک عنکبوت روی سقف چمباتمه زده ام تا مولکولهای نفسهای سارا را در هوا ببلعم:)
لطفا حسودی ات شود
امشب نیز پیش اویم💜🌲
مو
اما تو نمیدانی
نشد یکبار ما دوتا پیش هم باشیم
و جای خالی ات
قلبهایمان را نسوزاند..
آخر مو..
چرا تو مال ما نیستی🍃
چرا تو آن دور هایی..
چرا وقتی می آیی هم نمیتوان تو را دید..
مو
یعنی تو فکر نمیکردی یک روز ما عاشقت میشویم؟
فکر نمیکردی سهم مان از تو میشود نداشتنت؟..
و دلتنگ شدنت؟
و دیوانه دیوانه وار دوست تر داشتنت؟
آدم باید فکر این روزها را هم بکند خب!
مو!
من به تو قول میدهم
یک روز
تنها با یک ورد کوچک
تو را
از همه ی آنهایی که لایقشان نیستی
پس خواهم گرفت
آن روز
تو تنها
برای سارا خواهی بود برای من..
لطفا آماده ی آن روز باش
یک وقت نگویی چرا زودتر به تو نگفتم
توی این نامه دارم بلند میگویم
تو سهم ما هستی💜🌲
تمام!
و من یک خودخواهم
و تو را
تنها برای خودمان میخواهم.
تو با یک جادوگر دیوانه که عاشقت شده طرف هستی.
درواقع
هیچ کاری از دستت برنمی آید.
:)
"از طرف دخترک بنفش دریاهایت که حسابی دلتنگت شده و همین الان شبیه ماهی قرمزی توی یک تنگ است که ماه هاست آبش را عوض نکرده اند و او ته تنگ برای تو اشک میریزد!
راستی من صبح امروز
قرار است برای اولینبار
تنهایی بروم به شهر طلسم ها.
داستانش را در نامه ی بعدی برایت مینویسم:)
کلاهم را برایت در این هوای ابری تکان میدهم
الان از خواب خواهی پرید💜🌲
سلام موی عزیزم.
سلام موی مهربانم.
سلام موی جان جانانم..
میخواهم دست هایت را بگیرم و بگویم چه خوب است که دارمت..
میخواهم توی چشمهایت خیره شوم و اشک از چشمهایم جاری شود و تو هیچ نگویی..🍃
مو؟
یادت می آید یک شب گفتی خودت هم نمیدانی چه شد که بعد اینهمه سال دوباره دلت گیره دو دیوانه شد؟:)
مو
من خوشحال و خوشبختم که تو دوستم داری..
تنها " تو "
وقتهایی که دلم میگیرد
به آن روزی فکر میکنم که به سارا گفتی،
" من راسنو خوب یادمه..
وقتی اولینبار دیدمش، یه حسی بهم میگفت این آدم یجوره دیگست..با بقیه فرق داره🍃"
مو!
فکر کردن به اینکه تو از همان روز اول دوستم داشتی قلبم را از جایش میکند💜
فکر کردن به اینکه من بین آنهمه آدمی که میشناسی شان،
دخترک بنفش دریاهایت هستم..سنجاب کوچولویت هستم...فکر کردن به اینکه دیگر همیشه دخترک بنفش دریاهایت میمانم..
مو!
میخواهم در این نامه بهت بگویم از تو ممنونم
از تو ممنونم برای آنکه دوستم داری..
از تو ممنونم برای آنکه جنس لبخندهایت و برق توی چشمهایت برای این دخترک کوچک و تنها، از جان و دل است و شبیه هیچکس نیست..
مو
من از تو ممنونم که موی منی💜
"درد.."
#نامه_ای_بدون_شماره
موی عزیزم..
برایت خواهم نوشت..
فراموش کرده بودم
که نوشتن برای تو
حالم را خوب میکند..
پریشانی ها را کنار مینهد..
مو
این روزها آنقدر محتاج در آغوش گریستنت هستم که گاهی فکر میکنم دیگر نفسی نیست تا توی سینه ام حبس کنم..
مو
تو هم نمیدانی..
هیچکس نمیداند....
حتی خودم نمیدانم
"چرا"
و تا کی..
و چه در انتظارم است.
مو
راسن تو
دارد بدترین روزهای زندگی اش را پشت سر میگذارد
اما هرچه میگذرد
روزهای وحشتناک تری از هم سبقت گرفته و از پشت یقه ام را میگیرند
شک بزرگی به اینبار میگذرد دارم
ترس همه ی قلبم را گرفته
که نخواهد گذشت!
مو
حالم خوب نیست
به زار زار گریستن محتاجم
اما
بغضی محکم توی گلویم جا خوش کرده
نمیترکد
حتی نمیمیرم
نمیکشدم
تنها
عذابم میدهد
تیشه در قلبم میکند
و چشمهایم
توی گردابی مغروقند!
مو
دوستت دارم...
دوستت دارم ...
دوستت دارم ...
کاش میشکستم
میمردم
دردمندانه ادامه میدهم
دردمندانه مو...
لطفا یک لحظه بیا
بغلم کن
بگذار های های بگریم..
تنها تو
تنها تو
مو..
دارم خفه میشوم
اما نمیشوم
و نیستی
این باره سنگین هستی را
چگونه تاب آورم!
#نامه_ی_یازدهم
🌲
مو
بعضی شب ها آدم دلش میخواهد چشم هایش را روی هم بگذارد و برگردد به سالهای دور
یا برود به سالهای روبرو..
فقط
اینجایی که اکنون رویش ایستاده
نمانده باشد..
گفتی
" زندگی هرچقدرم مزخرف باشه باید ادامه داد"
مو
من این حرفت را قبول ندارم!
نمیخواهم اینجوری ادامه دهم خب..
این چه وضعش است؟
لطفا یکی بیاید و جلوی بزرگ شدن من را بگیرد!
..
شبت بخیر💜
96/6/18
از طرف دخترک خابالوی بنفش دریاهایت
که حوصله هیچکس را ندارد
خوابش می آید
اما نمیخواهد بخوابد
🐳
#نامه_ی_دهم
این عکس را خوب نگاه کن.احتمالا نقاشی اش را برایت بکشم و تو روی خطوط میخی و نا مفهومش مکث کنی خیره شوی تا بلکه ازش سر در بیاوری.
من دارم توی خیالم تو را همینطوری شبیه همین خرس محکم بغل میکنم.
خوب که نگاهش کنی میفهمی چه تنهاست.
تو را جوری بغل کرده انگار جز تو هیچکس را ندارد.
هم غمگین است و هم عمیقا بی کس.
از آن بغل کردن هایی که تابحال تجربه اش را ندارم.جز با همین خرس کنار تختم.
طولانی از ته دل. بدون هیچ اعتراضی.
در سکوت .
فکر نکنی حالا که این نامه را برایت مینویسم با این جمله ها ناراحتم ها؛
اتفاقا حالم خیلی خوب است.
خوب آنطوری که نه،
در واقع از این خوب هایی که نه رو به بد هستند نه رو به خوب.
همینطوری معلق در هوا.
اصلا چه اصراری دارم حالم را برایت اینهمه مفصل وصف کنم؟
ولش کن.خوبم مو.
میدانی مرحله ی عمیق زندگی ام آغاز شده.میدانم یکم دیر است ولی خب بعضی ها بدون آغاز کردنش میمیرند.
خوب بود آن شکلی؟
آخر من باید به یک مرحله ای میرسیدم تا میتوانستم خوب ببینم.
خوب دیدن اتفاق ناچیزی نیست ها مو!
رسیدن به آن هم ساده نیست.
من شخصیتم را خیلی دوست دارم خیلی.
یکجورهایی میتوان گفت حتی به شدت خوشیفته و مغرور به آن هستم.
اما شخصیت های این شکلی خیلی دیر به حقیقت خود دست میابند مو.
تو نمیتوانی توی رویا غرق شوی و همزمان چشمهایت واقعیت را ببیند!
در نهایت یک کدامش را انتخاب میکنی و مسیرت را ادامه میدهی.
زندگی در هردو به یک تباهی منجر میشود که مدتی امتحانش کرده ام.
من هیچوقت نخواستم که خیلی چیزها را ببینم.
قدرت دیدن یک چیزهای دیگر را هم نداشتم. درست بخاطر عدم پذیرش آنها.
من همیشه یک تصویر میسازم و بعد میشوم جزیی از آن.
فکرش را بکن اینهمه سال با تصویرهای اشتباهی زندگی کرده باشی.مثل مولکول دوغ درون یک نوشابه!
خنده دار و بامزه و غم انگیز است.
اما وقتی میفهمی تو نوشابه نیستی،
باید از ظرفی خارج شوی که همه اش نوشابه است.
این سخت است مو.آنقدر سخت است که تقریبا همه به جز یکی دو نفر در هر قرن، تصمیم میگیرند همان توو بمانند.
بین همان نوشابه های لعنتی.
بعضی هام عین من اصلا نمیدانند نوشابه نیستند.یعنی میدانند ها اما نمیدانند.
چطوری بگویم مو.یک عالمه سال میدانند و رویا بافی میکنند و هیچ کاری نمیکنند.
هیچ فرقی با آنها که واقعا نمیدانند ندارند.آن لعنتی ها بدتر از آنها هم هستند.
لعنتی ها.
دست به هیچ کاری نمیزنند.توی رویاهایشان یک سوپرمن واقعی اند!
یک عنصر جدید یک موجود فرا رویایی.
اما توی حقیقت یک گوشه نشسته اند یا در نهایت یک چیزهایی مینویسند و یک چیزهایی میسازند و زیادی قدم میزنند و زیادی اواز میخوانند و زیادی موزیک گوش میدهند
اما آنها واقعند یک زباله ی به درنخور لعنتی بیشتر نیستند.
آنها لعنت بر آنها.
آنها ظالم ترین آدمهای روی زمین هستند.
آنها یک مشت زباله اند مو یک مشت زباله.
مثل خود من.
تا اینکه من تصمیم گرفتم از آن ظرف خارج شوم.
اوه فاجعه همینجاست
" وقتی تو تازه تصمیمش را میگیری"
این مرحله آنقدر بد و مزخرف است که نگو.
مثل این است که خیار باشی و بخواهی گوجه شوی.
چمیدانم قرمز باشی و بخواهی آبی شوی.
یک چیزهایی که در وجودت نیست را باید به وجود بیاوری.
حتی کاملا متضاد با آنچه بودی.
وگرنه همان زباله ی لعنتی باقی میمانی.
فرآیند بازیافت !🔄
در یک چرخش تکرار پذیر مدام باید کارهایی که تابحال انجام نداده ای،
در رویا انجام داده ای،
برایت سخت است،
ناممکن است،
فکر میکنی نمیتوانی
را انجام دهی .
دوستی دارم که سالها پیش تصمیم گرفت تا وقتی به آنچه میخواهد نرسیده،
از تلاشش دست برندارد.
هنوز هم دست برنداشته.
او تصمیم گرفت . پایش ماند و مانده.
خیلی مسخره است که ذهنت پر از تصمیم و ایده های قشنگ باشد اما از جایت تکان نخوری.
کدام ما پر از ویژگی های خوبیم؟
منتها من یکی سری مهم ترین هاش را ندارم
هنوز هم ندارم مو.
چرا دروغ بگویم.
و آهسته چون عبور آب
چون تراش تکه ای چوب
و زندگی با تکه ای سفال
تا رسیدن به آن تصویر زیبا
باید ادامه دهم.
میدانی یک چیزی درون من هست که از همه ی نداشته هایم بزرگتر است مو..
یکی نیست دوتا نیست هزارتا نیست.....
یک نیروی عجیب
رویایی
باور نکردنی
بزرگتر از همه ی جهان هایی که تابحال تصور شده..بزرگتر از آن تصویر عجیب از رشته هایی که بهم وصلند و هرکدام دنیاها و کهکشان های خودشان را دارند..
بزرگتر از آن آبشار نهایی!
میخواهم بهت بگویم نیروی درونم از همه شان بیشتر است مو..
فقط مانده ام از پشت یک پنجره ی غبارآلود نگاهش میکنم و حض میکنم!
آدم هایی را میبینم که چطور برای یک چیز،
تنها یک چیز با همه ی وجودشان میجنگند.
به دستش می آورند
من چطور گذاشتم که اینهمه دچار روزمرگی شوم
چطور گذاشتم به آب توی تنگ کنار ساحل عادت کنم؟
وحشتناک بود.
میدانی اولش خنده دار است.
با خودت شوخی میکنی.
اما بعد باورت میشود.
وحشت از همینجا آغاز میشود مو
شوخی هایت رنگ باور میگیرند
دیگر خودت هم باورت میشود چقدر کوچکی..
مو..
یک فراموشی عظیم رخ میدهد..
مو!
تو دیگر غرق شده ای
آن زیر بعد غرق شدن چه میشود؟
وقتی دیگر از شر آن زندگی لعنتی خلاص میشوی چه میشود؟
فکرش را بکن من هزاران بار غرق شدم.
من هزاران بار مردم.
من هزاران بار خواستم که جور دیگر باشد
باشم
اما آن پنجره هنوز سر جایش بود و من هم سرجای خودم.
شجاعت همین است.
این ها را بنویسی و همه بخوانند.
زبانم مو درآورد آنقدر بهشان گفتم من آنی که تو فکرش را میکنی نیستم.
من یک موجود به دردنخور هستم.
اما زیادی گنده ام میکردند و این هم یکجور دیگری حالم را بد میکرد.
من از خودم متنفر بودم مو.
هیچ کاری هم نمیکردم.
همه چیز را ریخته ام دور اما میخواهم یکبار همه ی اینها را بگویم و خودم را از شر آن گذشته ی لعنتی خلاص کنم.
خودم را از شر خودم خلاص کنم.
آرام شوم
سبک شوم
از گفتن حقیقت کیف کنم
من زیادی کوچک بودم
ادم های کنارم
منظورم آنهاییست که مجبوری هرروز باهاش سر و کله بزنی
زیادی کوچک بودند
کسی نبود یک سیلی حتی توی گوشم بزند و بگوید یک کاری کن لعنتی
بلند شو
بس است
بلند شو.
همه ی اینها را میدانستم و همه ی اینها را مینوشتم اما هیچ کاری نمیکردم.
من میتوانستم مو
من میتوانستم همه ی کارهایی که هنوز هم انجام نداده ام را انجام دهم
اما من شجاع نبودم
شجاعت داخل شدن و گفتن اینکه دنبال کار هستم را نداشتم
شجاعت سختی کشیدن واقعی
شجاعت مقاومت واقعی
شجاع نبودم مو
من حتی یک دورانی شجاعت عکس گرفتن از یک درخت توی یک خیابان را هم نداشتم.
شجاعت آواز خواندن
شجاعت همان راسن توی ذهنم بودن
شجاعت واقعا دنبال یک چیزی رفتن و بهش رسیدن
مو من واقعا تنها و کوچک و غمگین بودم
ناتوان
هرچه که فکرش را بکنی
یک سلول مرده که با رویاهایش تنفس مصنوعی داشت
مو من میدانستم ادامه ی آن وضعیت چه خواهد بود و هیچ کاری نمیکردم.
همه ی اینها را مینویسم تا از شر آن گذشته ی لعنتی خلاص شوم.
آری نوشتنش گفتنش برای تو یقه اش را میگیرد و پرتش میکند ته دره.
بهش میگوید من از تو نمیترسم
توی لعنتی دیگر جزیی از من نیستی
از وقتی یادم می آید همیشه خودم را به عنوان فرد ناموفق اجتماع میشناختم
باور نداشتم که خوبم.
که من هم بخشی از موفقیت را بدست اورده ام.
میخواهم بگویم کنار کوچک بودنم یک کمی هم موفق بودم اما اصلا قبولش نداشتم و همین باعث میشد کوچکتر شوم..
ذهنیت چه ها بر سر واقعیت که نمی آورد مو.
همش به خودت بگویی تو مزخرفی
تو چاقی
تو خوب نیستی
یعنی یک نفر نبود بزند توی گوشم؟
از یکجایی به بعد خیلی ها این کار را کردند اما من دیگر آن باور لعنتی را کنار نمیگذاشتم مو.
منظورم همین بود.
منظورم از خارج شدن از ظرف همین بود.
این نامه را برایت مینویسم تا سالها بعد که تو میخوانی اش،
بنشینم روبرویت و بگویم چطور ریسمان های نامریی ذهنم را از هم دریدم..
امروز روی پله ی اول هستم
.
کتاب هایم را باز کرده ام
و یک جمله را آنقدر میخوانم تا جزیی از مولکولهای روحم شود.
گفتی "باید همه ی مارو متعجب کنی راسن"
حالا من روی پله ی اول یه زندگی دیگر هستم مو
که میخواهم در آن خودم را غافلگیر کنم
و همان تصویر بنفش توی ذهنم شوم.
کار سختی ست
باید خودت را بغل کنی
رفیقش شوی
و صبور باشی.
مو
تو هم فکر میکنی من از پسش برمی آیم مگر نه؟
گذشتن از این مرحله ها برای من طولانی بود مو.
زمان را کنار گذاشته ام
خیلی وقت است
زمان
یکی از آن چیزهایی بود که زودتر از گذشته انداختمش دور..پرتش کردم پایین..
مو
من و او یک چیزیم یکی هستیم
شیشه را شکستم
و از پنجره پریدم بیرون
پریدم
سمت
همان
نور
و
نیروی
درونم.
دوستت دارم.
🌲🌿🌸🍃
از طرف: دخترک بنفش دریاهای جدیدت♌...
مورخ 7 آگوست !