افسانه ی من که سالها بعد نوشته خواهد شد..💜

پوچ..پایانی که نزدیک است...

او دنیای کوچکی داشت که روزگاری دوستش داشت..

او یک شازده کوچولوی واقعی بود

ناگهان

در هیاهویی گم شد🍃

و حتی مو دیگر نتوانست او را بیابد..

۰۳ دی ۹۶ ، ۲۱:۳۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه پانزدهم."

"میخواهم بهم افتخار کنی مو.."
#نامه_ی_پانزدهم.
⭐️🍃
🍃
☔️☂..
مو😔
دیروز برایت نامه ای نوشتم..
باور نمیکنم که آن حال خوب موقت بوده..
حالم خوب نیست..
پروفایلم آن عکسی ست که خیلی دوستش داشتی..
نگاهش میکنم سعی میکنم به یاد بیاورم که او من بوده ام..
آن شکلی بوده ام..
پر از رویاها و رنگ ها و آرزوها و امیدها..
بقول خودت،
"خطوط کم رنگ و محو نقاشی هات،مثل رویاست.."
آن عکس را گذاشتم تا اگر دیدی لبخند بزنی
اما حالم خوب نیست..
دلم میخواهد همین الان بروم و بمیرم
اما نمیشود😔
مو!
من بیمار شده ام و هیچکس باور نمیکند جز سارا..
او به من حق میدهد..
اما حتی خودم این حق را به خودم نمیدهم!
این نامه یک روزی بالاخره به دستت میرسد..
نمیخواهم توی نامه هایم قهرمان باشم و حرفهای خوب بزنم..
میخواهم خودم باشم
من تو را نداشته ام مو..
وقتی دیدمت19 سال ام بود..
19 سال نداشته بودمت..
با این نامه ها
توی دنیای نوشته هایم
میخواهم تو را داشته باشم..
توی دنیای نوشته هایم
با تو زندگی کنم..
و آنسان که نیستم،
این دنیای کوچک بنفش را به دستانت بسپارم و از پیشت بروم..
من یک همچو دیوانه ای هستم..
حالا که میتوانم ببینمت،
بجای بودن در کنارت
لذت بردن از نفس هایت
دارم توی دنیای کاغذها با تو حرف میزنم!
احمقانه است مگر نه؟💔
اما چه کسی میتواند زخم های قلبم را لمس کند و دیوانگی ام را درک کند..
هیچکس مو..
تنها همین راسن کم رو و عاشق است که میتواند بفهمد من چرا با تو اینگونه رفتار میکنم..
اما در دنیای کلمات
 کاغذها 
نامه ها
من سر بر شانه های تو میگذارم و اشک میریزم..و هیچ نمیگویم..
اینجا
خوب است مو..
من از حرف زدن با تو پروایی ندارم
گاهی تنها من سخن میگویم و تو گوش میدهی..
گاهی از حجم ناگفته های من انگشت به دهان میمانی..
اما
همیشه لبخند میزنی..
همیشه..
میبینی؟
من یک مگی واقعی هستم
 با یک مو خیالی..
وقت هایی که برایت مینویسم
حس میکنم که توی دنیای کلمات هستم..
آنجا هرچیزی ممکن است
میتوانم هرچقدر که دلم خواست پیشت بمانم.. سر به سرت بگذارم..
تو هم عین مو ،
کم نمی آوری..
راستی راستی اگر یک روز میخواستم نسخه ای جدید از سیاهدل را بسازم
تو خود مو میشدی.
روی کره ی زمین،
تو تنها همزاد واقعی مو ای هستی که توسط کورنلیا فونکه خلق شده.
حتی خودش هم خبر ندارد که تو وجود داری.
به خیالش فقط تو را نوشته : )
چطور است با یک ایمیل آگاهش کنم؟
در فیلمی که ساخته اند،
همه شبیه نقش هایشان هستند الا مگی و مو :(
آنها که نمیدانند تو وجود داری و میتوانی جادو کنی..
صدایت را که نشنیده اند..
و چشم هایت را که ندیده اند..
بهشان حق میدهم💜
..
گاهی وقت ها
بخاطر این جمله از دستم دلخور نشو😔
اما گاهی وقت ها فکر میکنم که حتی خودت هم نمیدانی چقدر دوستت دارم یا نمیدانی که تو واقعا برایم خود مو هستی😔💜
گاهی وقت ها  با این فکرها دلم میگیرد..و با خودم میگویم،
او که تو را توی زندگی اش کم ندارد
این تو هستی که او را کم داری😔
و چشم هایم باران میشوند و پلک هایم موج های دریا..
اخر تو نمیدانی که من چقدر تو را کم دارم..
هیچوقت نخواهی دانست ..
راستش را بخواهی هیچکس نخواهد دانست..
این را فقط من میدانم و راسن 5 ساله ی کودکی هایم..
این حرف ها را ولش کن..
موی عزیزم..
نامه هایم را اگر دوست داشتی،
اگر حالم خوب شد
کتابشان خواهم کرد..
و تو تنها کسی خواهی بود که نسخه ی خطی آن را خواهی داشت
قطعا که قابل آن چشمهای مهربانت نیست این کلمات کوچک و درهم و آشفته ی من..
اما
یکی از رسالت های عشقی که از تو در من روییده "این است مو".
تو آنقدر برایم بزرگی،
که تصور خواندن این ها،
به تنهایی تمام فرضیه ها را باطل میکند..
دوست دارم یک یادگاری از روزهای بعد  از دیدنت، از من داشته باشی..
من که هیچوقت نتوانستم روبرویت بایستم و بگویم چقدر دوستت دارم..
اما توی نامه هایم
خواهی دانست که چه دوستت داشته ام..
این هفته عازم سفری خواهم بود..
سفری طولانی
برای خوب شدن حالم..
برای زنده ماندن..
حداقلش این است که تکلیفم با خودم مشخص میشود.
معلق بودن سخت است
میخواهم زندگی ام را تمام کنم
اما یک چیزی درونم نمیگذارد و من درحال نزاع با او هستم.
اینطوری نمیتوانم مو..
دیگر نمیتوانم..
فکر میکردم آن حال خوب کوتاه دیروز میتواند نشانه ی خوبی باشد،
اما اینطور نبود..
این سطرها را به سختی مینویسم
دخترک بنفش ات میل به زندگی ندارد..کاش این را بهت گفته بودم!
من میدانم که توی دنیا خبری نیست مو😔
میدانم..
اما به تو که فکر میکنم دلم میگیرد.. 
دوست داشتن چه میشود..
عشق چه میشود..
رویاها آرزوها رنگ ها 
..
#نامه_ی_پانزدهم. 
پارت2🍃
⭐️🍃
مو
من میدانم توی این دنیا هیچ خبری نیست😔
اما دوست دارم تو را دوست بدارم..
سارا را دوست بدارم.
دوست ندارم در اوج بی معنایی بگذارم و بروم..درحالیکه هیچ کاری نکرده ام ناگهان آنقدر به پوچی برسم که بخواهم دوست بدارمت اما میل به نماندنم قوی تر باشد..
دوست دارم پاییز که میرسد اواخر مهر که میشود،
دوباره با دسته گلی کوچک در کنجی از این شهر یا هرجا که تو باشی،
به سراغت بیایم..
دوست دارم بمانم دور، از دور تماشایت کنم..
مو..
اگر دنیا دیگر هیچ چیز به من ندهد، 
تو را به من داده است
این را میفهمی؟
#نامه_ی_پانزدهم. 
پارت 3🍃
⭐️🍃
توی این حال خراب هم نمیتوانم فراموشت کنم
نمیتوانم دوست نداشته باشمت و یا کمتر دوست بدارمت.
تو و سارا، سارا و تو ، بطرز بی رحمانه ای حتی وجود خسته ام را به تصرف درآورده اید..
این حجم از دوست داشتنتان را چکار کنم وقتی اینهمه خسته و ناامید روی تختم دراز میکشم و به مرگ فکر میکنم!
به پوچی...
من هردویتان را ناامید خواهم کرد..
و هرکسی را که فکر میکرد کهکشانم!
من ناامیدتان میکنم مو😔
انگار توی خون ام مرگ و خستگی در جریان است انگار روحم آن نور سرگردانی که رگ هایش از رویا بود،
دیگر زنده نیست و اگر هم هست دارد نفس های آخرش را میکشد..
نامه ی زیر را بخوان !
این را یک شبی برایت نوشتم که از دیدنت دوهفته ای میگذشت..
همه خواب بودند..آن شب،همه زودتر از شب های دیگر خوابیدند و من تا صبح گریستم و برایت نامه ی خداحافظی نوشتم!
بخوانش...
یکی از مشکل های فضای مجازی همین است. آن نامه را پاک کرده ام..
داخلش نوشته بودم تو هیچوقت به راسن افتخار نخواهی کرد..بلکه او مایه ی شرمساری خواهد بود..راسن، آنی نبود که تو فکرش را میکردی..او ضعیف و خالی از همه ی چیزهایی بود که دوست داشتی..دوست داشت..و میگفتی! با چشم هایت..با مهربانی هایت.."
بقیه اش را یادم نیست..
اما خوب در خاطرم هست که نامه ام به علت شدت حال بد و گریه هایم و اشک های جاری بر گونه هایم نصفه نیمه ماند ..
روحم درد میکند مو..
بیماری ها،دردهای روح، با جسم سنگین مان فرق میکند..روح ام انگار مثل اقیانوسی باشد محبوس در شیشه ای کوچک که هرشب هرصبح خودش را به شیشه ها میکوبد اما او را رهایی نیست..
تیره میشود و درد میکشد..دردش نرم است و جاری،توی جسم انتشار میابد و یکهو میبینم سرم درد میکند..شقیقه هایم بخصوص..انگشتهایم..همه جای بدنم درد میکند...یادت هست چه خرسی بودم؟
لاغرتر شده ام و حتی دیگر خوابم نمیبرد.یکهو از خواب میپرم.چندوقت پیش کابوس وحشتناکی دیدم.میدانستی اکثر کابوس هایی که مرا بیدار میکنند 3 صبح رخ میدهند؟ بیدار شدم ساعت را نگاه کردم و یک ربع بدون هیچ حرکتی روی تخت ماتم برد.کمی که گذشت باور کردم خواب بوده ام.سرد بود.خیلی...پنجره را باز کردم.باد سرد پیچید توی اتاق.پیچید لای موهام..و تا صبح به آن کابوس فکر میکردم..بعضی وقت ها زیر چشم هایم زیادی تیره میشود.توی آینه که نگاه میکنم میخواهم بزنم زیر گریه.اما باید آداب معاشرت و رفتار در محل کار را رعایت کنم، برگردم به صندلی قهوه ای خودم و لبخندی الکی بزنم و حرف های بقیه را بدون هیچ اعتقادی تایید کنم.
میدانستی که آقای ف.ب رفت؟
بنظرت زمان عجیبی را برای رفتنش انتخاب نکردند؟
نامه ای در یک روز و تلفنی در یک شب و خداحافظی اش در یک صبح خیلی عادی.
حال من تنهاترم..در آن دفتر کوچک،با آن پنجره ای که رو به ابرها باز میشود، بیشتر در خودم فرو میروم.خوب است که نیست که مجبور نیستم این بازی را ادامه دهم.این روزهای آخر گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم حالم خوب نیست لطفا دیگر حرف نزن!
اما نمیشد.
میرفتم مینشستم روی علف ها و بغضم را قورت میدادم؛آخر نمیشکست مو..
دیگر این روزها کمتر تظاهر میکنم..
از کجا به این حرف ها رسیدم؟
صندلی قهوه ای.
کیف ات زیبا بود.جدی میگویم.اینکه من قهوه ای را دوست ندارم دلیلی نمیشود که زیبا نباشد،تو که آن را دوست داشته باشی کافیست و همان حس زیبایی را به من میدهد که تو نسبت به آن داری.
بخاطر نگفتن همه ی این جمله ها از تو عذرخواهی میکنم و خودم را تا حد مرگ سرزنش..
حس میکنم توی باتلاقی ایستاده ام و هیچ تمایلی به خارج شدن از آن ندارم.حتی بیشتر پاهایم را به داخل فرو میکنم تا زودتر از بین بروم.
اما دو درخت شناور آن نزدیکی هاست..
از این درخت هایی که توی رویاهایم به وفور میبینی.
درخت هایی که آدم اند و آدم هایی که درخت اند..
آنها میخواهند من هم درخت شوم
آنها نزدیک اند
خیلی نزدیک
من بهشان پشت کرده ام.به همه ی درخت هایی که میشناسم پشت کرده ام مو
کاش بودی و اشکهایم را پاک میکردی!
#نامه_ی_پانزدهم. 
پارت 4🍃
⭐️🍃
دخترک بنفش دریاهایت عازم سفری بی مقصد است 
آدم های معمولی پیش روانشناس های معمولی میروند و همیشه معمولی میمانند چون خاک و سرشت شان معمولی ست..
اما یادت هست ؟
پاییز بود
باران می آمد
گفتی
" اره من میتونستم روانشناس خوبی بشم."
و رفتی سراغ جمله ی بعدی
"میتونستم وکیل خوبی هم بشم."
مو
میخواهم کسی را پیدا کنم
که شبیه تو نیست
اما
مثل تو پای حرف ها مینشیند
مثل تو پاییز را دوست دارد
مثل تو بهم میگوید بچه
حتی اگر هیچکدام از اینها نبود که نخواهد بود
حداقل رویاهایم برایش مهم باشد..
یک کسی که بشود بعدها بخاطر دیدنش لبخند زد ..
سفر سختی ست
اما یک چیزی توی دلم میگوید آدم اش را پیدا خواهم کرد..
عنوان نامه ام "میخواهم بهم افتخار کنی" بود...
اینطوری
فقط مایه ی شرم ات خواهم بود.
توی زندگی چیزهای زیادی را قرار بود بدست بیاورم اما نیاورده از دست دادمشان..
میخواهم آخرین گزینه ام تو باشی..
میخواهم
حداقل
این یکی را از دست ندهم
میخواهم یک روز
توی پاییز
 ببینمت 
که بین همه ی آدمها ایستاده ای
و برایم دست تکان میدهی..
میخندم
این روزها تمام شده است
و توی جعبه ی گیتارم جعبه ی کوچکتری تعبیه کرده ام برای تو
باز هم آن گل های بنفش را یواشکی می آورم بیرون و میگیرمشان سمت تو..
تو هم ذوق میکنی..
بین همه ی آدم ها فقط تو را میخواهم
میخواهم برای دوست داشتن..
برای گریستن،خندیدن..
میخواهم آن پاییز را 
و راسنی
که از دست نداده امش..
همین.
دوست دارم حالم خوب شود
نمیدانم کجایی
یا سارا کجاست
مغزم دارد از کار می افتد
یا مرجان یا فاطمه
یا حتی آن شادی غمگین و تنها که در چنین روزهایی زندگی هنوز در چشمهایش جاریست..
نمیدانم شماها کجایید
خودم کجایم
سیروان کجاست ..
(میدانم.الکی میگوید خوب است.)
نمیدانم چه خواهد شد
فقط دیگر نمیخواهم زندگی کنم
و نمیتوانم.
برایم مهم نیست که بعد خواندن این نامه چقدر در ذهنت افول خواهم کرد
مرا میشناسی
 گاهی زیادی راست میگویم..
من همینقدر که میبینی
تنها و غمگینم..
راسن خودم را میخواهم مو..
راسنی که دوستش داشتم..
راسنی که مال خودم بود..
رویاهایش اینطوری تنهایش نگذاشته بودند
راسنی که اولینبار دیدی اش..
یادت هست؟
این راسن بوی مرگ میدهد..
بوی تنهایی..
بوی بی حاصل بودن..
تاریک و سوت و کور و گریان و خسته..
بخاطر چه مو؟
بخاطر چه ؟
میتوانی حدس بزنی؟
که چطور به اینجا رسیده ام؟
کاش من یکی از پلکهای مهان بودم..
و تا همیشه میدیدمت..
کاش من دوتا بودم..
یکی توی چشمهای او..
یکی توی چشمهای سینا..
هرچیز
غیر این راسن که پایانش را اینگونه بی پایان رها کرده
نه
نمی آیم توی کلاست
تا نبینی که ناگهان چه بر سر چشمها و دست ها و لبخندهای غمگینم می آید..
من
کمتر
و هیچ تر از آنی بودم که لایقش بودی😔
⭐️
دوستت دارم..
باور کن
تو را
از مو هم بیشتر دوست دارم......
🐳
از طرف دخترک بنفش دریاهای دورت..
96/7/22
22:13
 دارم سعی میکنم خوب شوم.
این را هم باور کن..
و منتظر نامه های بعدی ام باش،
که دیگر تایپ نخواهند شد
روی کاغذ مینویسمشان.
مصاحبه ی پابلو نرودا با پاریس ریویو را در ژانویه 1970 خواندم.
گفته بود:
"
از زمانی که تصادف کردم و یکی از انگشتانم شکست و تا چند ماه نتوانستم از ماشین تایپ استفاده کنم، به عادت دوران جوانی برگشته‌ام و با دست نوشته‌ام. وقتی انگشتم بهتر شد و می‌توانستم مجددا تایپ کنم متوجه شده‌ام اشعاری که با دست می‌نویسم پر احساس‌تر هستند و صورت تجسمی آن‌ها، راحت‌تر تغییر پیدا می‌کند. رابرت گِریوز، شاعر انگلیسی، در مصاحبه‌ای گفت برای فکر کردن تا آنجایی که امکان دارد نباید در اطرافت وسایل غیردست‌ساز وجود داشته باشد. او می‌توانست این را هم اضافه کند که شعر باید با دست نوشته شود. ماشین تایپ، مرا از ارتباط عمیق‌تر با شعر گفتن جدا کرد و دستانم دوباره مرا به آن نزدیک کردند."
🍃
این حس را من هم دارم.تنها به تایپ کردن عادت کرده ام که کنار میگذارمش..
و برایت با روحی تازه روی کاغذهای کاهی مینویسم..
هرچند دیگر رویم نمیشود برایت از خودم بنویسم:'( ...
اما
در تو حسی هست..
که مینویسد مرا..
دوستدارت
"راسن."
سنجابک غمگین😔💜🍃⭐️
96/7/23
14:28
..
۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۳۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه چهاردهم."

#نامه_چهاردهم

مو

مانده ام اینجا

که ببینمت

قلبم دارد از جایش درمی آید بیرون.

من داشتم میرفتم خب

تو از دور مرا دیدی

من ماندم دور

تکیه کردم به دیوار

و دورتر شدنت را تماشا کردم

و تو دورتر شدی

ناگهان برگشتی نگاه کردی که ببینی سرجایم مانده ام یا نه

تا با نگاهت بگویی که مرا دیده ای

حس کردم توی قلبم یخ آب میشود

نتوانستم

حال مانده ام اینجا

مثل این عاشق ها

...

....

...

و اکنون دیدمت!

...

..

ادامه ی #نامه_ی_چهاردهم🍃

🐳

 ساعت ده شب است و نامه ات را ادامه میدهم.

مو..

نمیدانم این نامه

نمیدانم بعدش هم برایت خواهم نوشت یا نه..

شاید بعدش فقط یک نامه برایت بنویسم شاید شبیه گذشته ادامه دهم

باید باشم..

باید منی وجود داشته باشد..

باید راسنی باشد که اینها را بنویسد

کمر به قتلش بسته ام.

مو

امروز مثل دختر های 21 ساله ی عاشق بودم.

دقیقا همانطوری.

یکجور دیگر یعنی.

امروز بیشتر حواسم نبود

امروز یکجوری بودم

یکجوری خسته و حواس پرت و عاشق....

آنطوری دستت را از دور گذاشتی روی قلبت

خب به من هم فکر کن

حق داری

منکه هیچوقت به عاقبت کارهایم فکر نمیکنم

اصلا وقتی هی نگاهم میکردی نگاهم کجا بود؟

فکر میکنم به هوای اطرافت به موهات به مهربانی ات خیره بودم

امروز نتوانستم به چشمهایت خوب نگاه کنم

اما یکمی نگاه کردم💜

راستش اصلا اماده نبودم که بیشتر از یک دقیقه ببینمت

مثل همیشه غافلگیر شدم

دیدی که چه برایت نوشتم

"سارا نبودنی من ترسو بزدل و بیچاره میشم."

این اولینباری بود که راهت را گرفتی رفتی توی کلاس و من را هم بردی و نشستی و من تازه فهمیدم باید من هم بنشینم و ستاره های روی شانه ات افتادند به خنده..

بیشتر از چهار بار پرسیدی مرا 

"خوبی؟🍃"

دومین بار گفتم سعی میکنم.

تازه به آن قیافه ی شلغم و موهای باران خورده ام گفتی" بامزه" 

گفتی تازگیا چقد بامزه شدی

میخواستم بگویم شاید توی قایم کردن غم هایم ماهر شده ام

اما با خودم فکر کردم که جواب خیلی بدی ست و بعدش هم من تو را دیدنی اصلا شبیه قبل و بعدش نیستم!

ادم هایی که عاشقند در لحظه های وصال واقعا بامزه میشوند.

بهت حق دادم.

و فقط گفتم نه بابا ! اینطوری ام نیست !

میبینی؟

چقدر حرف های توی کله ام با چرت و پرت هایی که به زبان می آورم متفاوتند..

..

خسته ام

دیگر حوصله ی شکایت از خودم را ندارم..

من حتی نمیتوانم برای بودن یا نبودنم یک تصمیم بگیرم.

تو دل به که بسته ای

به شجاعت کدام راسن

چرا گفتی یک روز به من افتخار خواهی کرد؟

نه

من یک روز تو را ناامید خواهم کرد

قدرت کافی برای اینقدر ضعیف بودن را دارم !

دارم بغض گوش میدهم و حالم اصلا خوب نیست

دارم مثل همیشه بخاطر اینکه واقعا پدر راسن نیستی زار زار گریه میکنم

خودم را میگذارم جای دخترک توی قصه

دارم مثل همیشه ضعیف و خسته و غمگین زیر این لحاف که یک شب صدای طوفان درآوردی که بیشتر زیرش پنهان شوم،

مشت مشت اشک میریزم.

دلم میخواهد

یکجورهایی

ولش کن.

میخواهم خودم را بیندازم دور..

خوبی این نامه ها آن است که خیلی دیرتر به دستت میرسند مو..

و تو کاری نمیتوانی بکنی🍃

مووو..

موووو..

مو....

نوشتن اسمت آرامم میکند؟

من جای تو بودم راسن را می انداختم دور

یا به زور مینشاندمش روبروی خودم و میگفتم تا میتوانی گریه کن!بعدش هرجا خواستی برو..

احتمالا دومی را انجام میدادم.

آخر گناه دارد ..

امروز یک ثانیه بیشتر مکث کردی..لعنتی جان بخاطر همان یک ثانیه کم مانده بود گریه ام را ببینی

اما میدانی...سفت شده ام دیگر..

سفت

مثل سیمانی که پا درآورده رفته زیر باران..

مو

قلبم دارد میترکد!

ببین چقدر چرت و پرت مینویسم!

اگر قرار باشد یک روز عنوان آخرین نامه را بالای نامه هایم ببینی،

آن نامه را فقط خودت خواهی خواند.

فقط خودت..

مو

من ضعیف تر از آنچه هستم که فکرش را میکنی

حتی یک نقطه هم نیستم

کاش لایق همان روزهای خوب و کوتاهی بودم که دیدمت..که دوست داشتمت...که غرق شدمت..

من توی زندگی ام

هیچکس را مثل تو دوست نداشته ام

این را به سارا هم گفتم

و یک جمله اش به من فهماند که معنی اش را خوب میداند..

گفت تو هم خوب میدانی..

مو

من هیچکس را مثل تو دوست نداشته ام

یک چیزهایی توی زندگی ادم تکرار میشود

تو

غیرقابل ترینش بودی..

تنها حسی که توی دلم به آن افتخار میکنم..عشق به توست..دوست داشتن توست..

یادت هست یکبار برایت نوشتم" حتی اگه یه روز دیگه دوسم نداشته باشی. "

نمیدانم اگر مگی جای من بود چکار میکرد..نمیدانم او افسانه اش را چگونه ادامه میداد..

اما او من نیست..

او مو را داشت..

او از مو خیلی چیزها یاد گرفت که من یکی اش را هم بلد نیستم و توی خودم درحال غرق شدنم

کاش نمیدیدمت حداقل!

اما دلم نمی آید این را بگویم..

حرفم را پس میگیرم..

زده به سرم مرا ببخش..گرگ نما شده ام!

اخر تو نمیدانی

نمیدانی

نمیدانی

نمیدانی

چه وحشتناک است نداشتنت

این را فقط من میدانم.

و امیدوارم اگر قرار بود یک روز اینها را بخوانی و بفهمی چقدر ضعیف بوده ام، یا زنده نباشم و یا اگر هستم قوی شده باشم.

و چه وحشتناک خسته ام مو..

این باران لعنتی هم همه چیز را بدتر میکند..

داشتم توی همان خیابانی قدم میزدم که وقتی گل ها را بهت دادم توی پله ها داشتی میرفتی که گفتی یکبار مرا آنجا دیده ای:)

وسط اخم روی پیشانی ام زیر باران یک خنده سبز شد ناگهان..

..

دوستت دارم.

شاید یک روز مجبور شوی فراموشم کنی! 

میدانم جمله ی دردناکی ست

و خنده دار و مضحک

اما من همانقدر کله شق هستم..

امشب اگر خوابم برد،

ژاکتم را میگذارم کنار خرس بنفشم..

رد انگشتهایت هنوز روی آستین راستش مانده..

فکر نمیکنم که دیگر بشورمش 💜

🍃

96/7/12

22:39

دخترک ؟

دخترک چه مو ؟..

.....

۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۳۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه ی سیزدهم."

#نامه_ی_سیزدهم.

دارم قدم میزنم مو..

دارم تصمیم میگیرم.

.

.

.

.

..

۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه دوازدهم."

#نامه_ی_دوازدهم.

🐳

سلام موی خوب و مهربانم.

نامه ای کوتاه برایت مینویسم.

در طی 21+7 روز آینده

خواهم فهمید که آیا تمایلی به زیستن در من هست یا نه.

تنها در صورتی که میلی درونی داشته باشم،

آن را ادامه خواهم داد.

فکر میکنم منشا تمام مشکلاتی که داشته ام همین است

نمیدانستم

که آیا واقعا دوست دارم زندگی کنم؟

یا گلدانی بی ریشه در دست دارم.

یادت هست یک روز برایمان گفتی،

" فهمیدن مشکل،تقریبا همه چیزه." ؟

من تازه فهمیده ام که این سالها چه ام بوده است.

مو

ممکن است در نقطه ای دور در قلب من

در قلب دخترک بنفش دریاهای تو

 یک دخترکی در حال زیستن باشد که میلی به زیستن نداشته باشد.

من پیدایش میکنم.

با او حرف میزنم.

چشمهایش کلید این حال نابسامان است.

بعد شنیدن حرفهایش

 یا زندگی میکنم یا به دنیایی زیباتر میروم.

میدانی که

پرواز در ارتفاعی کوتاه

بالهای "لعو" را دچار انسداد شریان های حیاتی رویاهایش میکند

و اگر ادامه دهد

یک روز خیلی خیلی معمولی

که آفتابی یا بارانی یا برفی ست

بطور خیلی ناگهانی با لبخندی روی لبهایش

سقوط میکند و میمیرد.

تو که این را نمیخواهی؟

خودم هم همینطور.

دخترک غمگین درونم منتظر من است.

🌲🍃🌿

دوستدار تو :

راسن.

همان دخترک بنفش دریاها

همان سنجاب کوچولوی تو

همان بچه : )

که دوستت دارد..

از جان و دل🍃

بیشتر از جان و دل..

مراقب خودت باش💜🌲

96/7/6

1:28 بامداد.

۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۲۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه ی بدون شماره ی 3"

#نامه_ی_بدون_شماره_ی_سوم🐳

سلام مو🌲

دوستت دارم:)

دوستت دارم..

دوستت دارم..

حساب نامه ها از دستم در رفته است..بگذار همینطوری برایت بنویسم..بگذار قلبم را ..بگذار تمام خستگی هایم را لای این نامه ها جا گذارم موی من..

این نامه را در شبی آرام مینویسم

این دومین شبی ست که تا خود صبح مثل یک عنکبوت روی سقف چمباتمه زده ام تا مولکولهای نفسهای سارا را در هوا ببلعم:)

لطفا حسودی ات شود

امشب نیز پیش اویم💜🌲

مو

اما تو نمیدانی

نشد یکبار ما دوتا پیش هم باشیم

و جای خالی ات

قلبهایمان را نسوزاند..

آخر مو..

چرا تو مال ما نیستی🍃

چرا تو آن دور هایی..

چرا وقتی می آیی هم نمیتوان تو را دید..

مو

یعنی تو فکر نمیکردی یک روز ما عاشقت میشویم؟

فکر نمیکردی سهم مان از تو میشود نداشتنت؟..

و دلتنگ شدنت؟

و دیوانه دیوانه وار دوست تر داشتنت؟

آدم باید فکر این روزها را هم بکند خب!

مو!

من به تو قول میدهم

یک روز

تنها با یک ورد کوچک

تو را

از همه ی آنهایی که لایقشان نیستی

پس خواهم گرفت

آن روز

تو تنها

برای سارا خواهی بود برای من..

لطفا آماده ی آن روز باش

یک وقت نگویی چرا زودتر به تو نگفتم

توی این نامه دارم بلند میگویم

تو سهم ما هستی💜🌲

تمام!

و من یک خودخواهم

و تو را

تنها برای خودمان میخواهم.

تو با یک جادوگر دیوانه که عاشقت شده طرف هستی.

درواقع

هیچ کاری از دستت برنمی آید.

:)

"از طرف دخترک بنفش دریاهایت که حسابی دلتنگت شده و همین الان شبیه ماهی قرمزی توی یک تنگ است که ماه هاست آبش را عوض نکرده اند و او ته تنگ برای تو اشک میریزد!

راستی من صبح امروز

قرار است برای اولینبار

تنهایی بروم به شهر طلسم ها.

داستانش را در نامه ی بعدی برایت مینویسم:)

کلاهم را برایت در این هوای ابری تکان میدهم

الان از خواب خواهی پرید💜🌲

۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو. "نامه ی بدون شماره ی2"

سلام موی عزیزم.

سلام موی مهربانم.

سلام موی جان جانانم..

میخواهم دست هایت را بگیرم و بگویم چه خوب است که دارمت..

میخواهم توی چشمهایت خیره شوم و اشک از چشمهایم جاری شود و تو هیچ نگویی..🍃

مو؟

یادت می آید یک شب گفتی خودت هم نمیدانی چه شد که بعد اینهمه سال دوباره دلت گیره دو دیوانه شد؟:)

مو

من خوشحال و خوشبختم که تو دوستم داری..

تنها " تو "

وقتهایی که دلم میگیرد

به آن روزی فکر میکنم که به سارا گفتی،

" من راسنو خوب یادمه..

وقتی اولینبار دیدمش، یه حسی بهم میگفت این آدم یجوره دیگست..با بقیه فرق داره🍃"

مو!

فکر کردن به اینکه تو از همان روز اول دوستم داشتی قلبم را از جایش میکند💜

فکر کردن به اینکه من بین آنهمه آدمی که میشناسی شان،

دخترک بنفش دریاهایت هستم..سنجاب کوچولویت هستم...فکر کردن به اینکه دیگر همیشه دخترک بنفش دریاهایت میمانم..

مو!

میخواهم در این نامه بهت بگویم از تو ممنونم

از تو ممنونم برای آنکه دوستم داری..

از تو ممنونم برای آنکه جنس لبخندهایت و برق توی چشمهایت برای این دخترک کوچک و تنها، از جان و دل است و شبیه هیچکس نیست..

مو

من از تو ممنونم که موی منی💜

۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه ی بدون شماره ی 1 "

"درد.."

#نامه_ای_بدون_شماره

موی عزیزم..

برایت خواهم نوشت..

فراموش کرده بودم

که نوشتن برای تو

حالم را خوب میکند..

پریشانی ها را کنار مینهد..

مو

این روزها آنقدر محتاج در آغوش گریستنت هستم که گاهی فکر میکنم دیگر نفسی نیست تا توی سینه ام حبس کنم..

مو

تو هم نمیدانی..

هیچکس نمیداند....

حتی خودم نمیدانم

"چرا"

و تا کی..

و چه در انتظارم است.

مو

راسن تو

دارد بدترین روزهای زندگی اش را پشت سر میگذارد

اما هرچه میگذرد

روزهای وحشتناک تری از هم سبقت گرفته و از پشت یقه ام را میگیرند

شک بزرگی به اینبار میگذرد  دارم

ترس همه ی قلبم را گرفته

 که نخواهد گذشت!

مو

حالم خوب نیست

به زار زار گریستن محتاجم

اما

بغضی محکم توی گلویم جا خوش کرده

نمیترکد

حتی نمیمیرم

نمیکشدم

تنها

عذابم میدهد

تیشه در قلبم میکند

و چشمهایم

توی گردابی مغروقند!

مو

دوستت دارم...

دوستت دارم ...

  دوستت دارم ...

کاش میشکستم

میمردم

دردمندانه ادامه میدهم

دردمندانه مو...

لطفا یک لحظه بیا

بغلم کن

بگذار های های بگریم..

تنها تو

تنها تو 

مو..

دارم خفه میشوم

اما نمیشوم

و نیستی

این باره سنگین هستی را

چگونه تاب آورم!

۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه یازدهم"

#نامه_ی_یازدهم

🌲

مو

بعضی شب ها آدم دلش میخواهد چشم هایش را روی هم بگذارد و برگردد به سالهای دور

یا برود به سالهای روبرو..

فقط

اینجایی که اکنون رویش ایستاده

نمانده باشد..

گفتی

" زندگی هرچقدرم مزخرف باشه باید ادامه داد"

مو

من این حرفت را قبول ندارم!

نمیخواهم اینجوری ادامه دهم خب..

این چه وضعش است؟

لطفا یکی بیاید و جلوی بزرگ شدن من را بگیرد!

..

شبت بخیر💜

96/6/18

از طرف دخترک خابالوی بنفش دریاهایت

که حوصله هیچکس را ندارد

خوابش می آید

اما نمیخواهد بخوابد

۲۴ مهر ۹۶ ، ۰۳:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو."نامه دهم"


🐳

#نامه_ی_دهم

این عکس را خوب نگاه کن.احتمالا نقاشی اش را برایت بکشم و تو روی خطوط میخی و نا مفهومش مکث کنی خیره شوی تا بلکه ازش سر در بیاوری.

من دارم توی خیالم تو را همینطوری شبیه همین خرس محکم بغل میکنم.

خوب که نگاهش کنی میفهمی چه تنهاست.

تو را جوری بغل کرده انگار جز تو هیچکس را ندارد.

 هم غمگین است و هم عمیقا بی کس.

از آن بغل کردن هایی که تابحال تجربه اش را ندارم.جز با همین خرس کنار تختم.

طولانی از ته دل. بدون هیچ اعتراضی.

در سکوت .

فکر نکنی حالا که این نامه را برایت مینویسم با این جمله ها ناراحتم ها؛

اتفاقا حالم خیلی خوب است.

خوب آنطوری که نه،

در واقع از این خوب هایی که نه رو به بد هستند نه رو به خوب.

همینطوری معلق در هوا.

اصلا چه اصراری دارم حالم را برایت اینهمه مفصل وصف کنم؟

ولش کن.خوبم مو.

میدانی مرحله ی عمیق زندگی ام آغاز شده.میدانم یکم دیر است ولی خب بعضی ها بدون آغاز کردنش میمیرند.

خوب بود آن شکلی؟

آخر من باید به یک مرحله ای میرسیدم تا میتوانستم خوب ببینم.

خوب دیدن اتفاق ناچیزی نیست ها مو!

رسیدن به آن هم ساده نیست.

من شخصیتم را خیلی دوست دارم خیلی.

یکجورهایی میتوان گفت حتی به شدت خوشیفته و مغرور به آن هستم.

اما شخصیت های این شکلی خیلی دیر به حقیقت خود دست میابند مو.

تو نمیتوانی توی رویا غرق شوی و همزمان چشمهایت واقعیت را ببیند!

در نهایت یک کدامش را انتخاب میکنی و مسیرت را ادامه میدهی.

زندگی در هردو به یک تباهی منجر میشود که مدتی امتحانش کرده ام.

من هیچوقت نخواستم که خیلی چیزها را ببینم.

قدرت دیدن یک چیزهای دیگر را هم نداشتم. درست بخاطر عدم پذیرش آنها.

من همیشه یک تصویر میسازم و بعد میشوم جزیی از آن.

فکرش را بکن اینهمه سال با تصویرهای اشتباهی زندگی کرده باشی.مثل مولکول دوغ درون یک نوشابه!

خنده دار و بامزه و غم انگیز است.

اما وقتی میفهمی تو نوشابه نیستی،

باید از ظرفی خارج شوی که همه اش نوشابه است.

این سخت است مو.آنقدر سخت است که تقریبا همه به جز یکی دو نفر در هر قرن، تصمیم میگیرند همان توو بمانند.

بین همان نوشابه های لعنتی.

بعضی هام عین من اصلا نمیدانند نوشابه نیستند.یعنی میدانند ها اما نمیدانند.

چطوری بگویم مو.یک عالمه سال میدانند و رویا بافی میکنند و هیچ کاری نمیکنند.

هیچ فرقی با آنها که واقعا نمیدانند ندارند.آن لعنتی ها بدتر از آنها هم هستند.

لعنتی ها.

دست به هیچ کاری نمیزنند.توی رویاهایشان یک سوپرمن واقعی اند!

یک عنصر جدید یک موجود فرا رویایی.

اما توی حقیقت یک گوشه نشسته اند یا در نهایت یک چیزهایی مینویسند و یک چیزهایی میسازند و زیادی قدم میزنند و زیادی اواز میخوانند و زیادی موزیک گوش میدهند 

اما آنها واقعند یک زباله ی به درنخور لعنتی بیشتر نیستند.

آنها لعنت بر آنها.

 آنها ظالم ترین آدمهای روی زمین هستند.

آنها یک مشت زباله اند مو یک مشت زباله.

مثل خود من.

تا اینکه من تصمیم گرفتم از آن ظرف خارج شوم.

اوه فاجعه همینجاست

" وقتی تو تازه تصمیمش را میگیری"

این مرحله آنقدر بد و مزخرف است که نگو. 

مثل این است که خیار باشی و بخواهی گوجه شوی.

چمیدانم قرمز باشی و بخواهی آبی شوی.

یک چیزهایی که در وجودت نیست را باید به وجود بیاوری.

حتی کاملا متضاد با آنچه بودی.

وگرنه همان زباله ی لعنتی باقی میمانی.

فرآیند بازیافت !🔄

در یک چرخش تکرار پذیر مدام باید کارهایی که تابحال انجام نداده ای،

در رویا انجام داده ای،

برایت سخت است،

ناممکن است،

فکر میکنی نمیتوانی

را انجام دهی .

دوستی دارم که سالها پیش تصمیم گرفت تا وقتی به آنچه میخواهد نرسیده،

از تلاشش دست برندارد.

هنوز هم دست برنداشته.

او تصمیم گرفت . پایش ماند و مانده.

خیلی مسخره است که ذهنت پر از تصمیم و ایده های قشنگ باشد اما از جایت تکان نخوری.

کدام ما پر از ویژگی های خوبیم؟

منتها من یکی سری مهم ترین هاش را ندارم

هنوز هم ندارم مو.

چرا دروغ بگویم.

و آهسته چون عبور آب 

چون تراش تکه ای چوب

و زندگی با تکه ای سفال

تا رسیدن به آن تصویر زیبا

باید ادامه دهم.

میدانی یک چیزی درون من هست که از همه ی نداشته هایم بزرگتر است مو..

یکی نیست دوتا نیست هزارتا نیست.....

یک نیروی عجیب

رویایی

باور نکردنی

بزرگتر از همه ی جهان هایی که تابحال تصور شده..بزرگتر از آن تصویر عجیب از رشته هایی که بهم وصلند و هرکدام دنیاها و کهکشان های خودشان را دارند..

بزرگتر از آن آبشار نهایی!

میخواهم بهت بگویم نیروی درونم از همه شان بیشتر است مو..

فقط مانده ام از پشت یک پنجره ی غبارآلود نگاهش میکنم و حض میکنم!

آدم هایی را میبینم که چطور برای یک چیز،

تنها یک چیز با همه ی وجودشان میجنگند.

به دستش می آورند

من چطور گذاشتم که اینهمه دچار روزمرگی شوم

چطور گذاشتم به آب توی تنگ کنار ساحل عادت کنم؟

وحشتناک بود.

میدانی اولش خنده دار است.

با خودت شوخی میکنی.

اما بعد باورت میشود.

وحشت از همینجا آغاز میشود مو

شوخی هایت رنگ باور میگیرند

دیگر خودت هم باورت میشود چقدر کوچکی..

مو..

یک فراموشی عظیم رخ میدهد..

مو!

تو دیگر غرق شده ای

آن زیر بعد غرق شدن چه میشود؟

وقتی دیگر از شر آن زندگی لعنتی خلاص میشوی چه میشود؟

فکرش را بکن من هزاران بار غرق شدم.

من هزاران بار مردم.

من هزاران بار خواستم که جور دیگر باشد

باشم

اما آن پنجره هنوز سر جایش بود و من هم سرجای خودم.

شجاعت همین است.

این ها را بنویسی و همه بخوانند.

زبانم مو درآورد آنقدر بهشان گفتم من آنی که تو فکرش را میکنی نیستم.

من یک موجود به دردنخور هستم.

اما زیادی گنده ام میکردند و این هم یکجور دیگری حالم را بد میکرد.

من از خودم متنفر بودم مو.

هیچ کاری هم نمیکردم.

همه چیز را ریخته ام دور اما میخواهم یکبار همه ی اینها را بگویم و خودم را از شر آن گذشته ی لعنتی خلاص کنم.

خودم را از شر خودم خلاص کنم.

آرام شوم

سبک شوم

از گفتن حقیقت کیف کنم

من زیادی کوچک بودم

ادم های کنارم 

منظورم آنهاییست که مجبوری هرروز باهاش سر و کله بزنی

زیادی کوچک بودند

کسی نبود یک سیلی حتی توی گوشم بزند و بگوید یک کاری کن لعنتی

بلند شو

بس است

بلند شو.

همه ی اینها را میدانستم و همه ی اینها را مینوشتم اما هیچ کاری نمیکردم.

من میتوانستم مو

من میتوانستم همه ی کارهایی که هنوز هم انجام نداده ام را انجام دهم

اما من شجاع نبودم

شجاعت داخل شدن و گفتن اینکه دنبال کار هستم را نداشتم

شجاعت سختی کشیدن واقعی

شجاعت مقاومت واقعی

شجاع نبودم مو

من حتی یک دورانی شجاعت عکس گرفتن از یک درخت توی یک خیابان را هم نداشتم.

شجاعت آواز خواندن

شجاعت همان راسن توی ذهنم بودن

شجاعت واقعا دنبال یک چیزی رفتن و بهش رسیدن

مو من واقعا تنها و کوچک و غمگین بودم

ناتوان

هرچه که فکرش را بکنی

یک سلول مرده که با رویاهایش تنفس مصنوعی داشت

مو من میدانستم ادامه ی آن وضعیت چه خواهد بود و هیچ کاری نمیکردم.

همه ی اینها را مینویسم تا از شر آن گذشته ی لعنتی خلاص شوم.

آری نوشتنش گفتنش برای تو یقه اش را میگیرد و پرتش میکند ته دره.

بهش میگوید من از تو نمیترسم

توی لعنتی دیگر جزیی از من نیستی

از وقتی یادم می آید همیشه خودم را به عنوان فرد ناموفق اجتماع میشناختم

باور نداشتم که خوبم.

که من هم بخشی از موفقیت را بدست اورده ام.

میخواهم بگویم کنار کوچک بودنم یک کمی هم موفق بودم اما اصلا قبولش نداشتم و همین باعث میشد کوچکتر شوم..

ذهنیت چه ها بر سر واقعیت که نمی آورد مو.

همش به خودت بگویی تو مزخرفی

تو چاقی

تو خوب نیستی

یعنی یک نفر نبود بزند توی گوشم؟

از یکجایی به بعد خیلی ها این کار را کردند اما من دیگر آن باور لعنتی را کنار نمیگذاشتم مو.

منظورم همین بود.

منظورم از خارج شدن از ظرف همین بود.

این نامه را برایت مینویسم تا سالها بعد که تو میخوانی اش،

بنشینم روبرویت و بگویم چطور ریسمان های نامریی ذهنم را از هم دریدم..

امروز روی پله ی اول هستم

.

کتاب هایم را باز کرده ام

و یک جمله را آنقدر میخوانم تا جزیی از مولکولهای روحم شود.

گفتی "باید همه ی مارو متعجب کنی راسن"

حالا من روی پله ی اول یه زندگی دیگر هستم مو

که میخواهم در آن خودم را غافلگیر کنم

و همان تصویر بنفش توی ذهنم شوم.

کار سختی ست

 باید خودت را بغل کنی

رفیقش شوی

و صبور باشی.

مو

تو هم فکر میکنی من از پسش برمی آیم مگر نه؟

گذشتن از این مرحله ها برای من طولانی بود مو.

زمان را کنار گذاشته ام

خیلی وقت است

زمان

یکی از آن چیزهایی بود که زودتر از گذشته انداختمش دور..پرتش کردم پایین..

مو

من و او یک چیزیم یکی هستیم

شیشه را شکستم

و از پنجره پریدم بیرون

پریدم

سمت

همان

نور

و

نیروی

درونم.

دوستت دارم.

🌲🌿🌸🍃

از طرف: دخترک بنفش دریاهای جدیدت♌...

مورخ 7 آگوست !

۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۱۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28