افسانه ی من که سالها بعد نوشته خواهد شد..💜

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

نامه های راسن به مو:نامه ی هفتم🐳

🐳

#نامه_ی_هفتم

بعضی آدمها تنهایی را دوست دارند چون کنار آدمهای توی خانه شان بسیار تنهایند.

آنها کنار آن آدمها حالشان خوب نیست مو..نمیدانم این نامه را کی خواهی خواند..

من جزء همان آدمهایم..

امروز آهنگ زیبایی شنیدم که من را یاد تو و سارا انداخت..نامش"محبوب زیبا" است و میخواهم تا اتمام تعطیلات صبر کنم و شبی که راهی این غربت میشوی برایت بفرستمش..دارم گوش میدهمش و به این فکر میکنم چرا آدمها انقدر نامهربانند..چرا تا زمانی که یک بیماری دردناک نگرفته باشی،یادشان نیست که تو نفس میکشی!

شاید اگر همین الان به آدمهای توی این خانه بگویند که راسن تنها چند روز زنده است،همه چی تغییر کند..

میدانی این شکلی زیستن چه سخت است؟

من نمیخواهم آن نیلوفری باشم که توی مرداب روییده و بر شرایطش غلبه کرده!

من نمیخواهم آن ورزشکاری باشم که با پاهای فلزی از پاهای واقعی جلو زده!

من نمیخواهم مو..

من دوست ندارم بعدها به خودم نگاه کنم و به بد بودن شرایط و پیروز شدن خودم افتخار کنم!

دلم قدری عشق میخواهد..قدری مهربانی..قدری خوبی و خوشبختی..

شاید برای همین است که از همان پنج سالگی حس میکردم تنهام..شاید بدون آنکه بفهمم آن روزها داشتم روی بالهای تنهایی دست میکشیدم..

امشب آخرین چهارشنبه ی سال است و دلم نمیخواهد کسی نوشته هایم را بخواند و دلش بگیرد برای همین آن را توی وبلاگ تنهاتر از خودم میگذارم و تا صبح توی تاریکی اشک میریزم..گریه کردن خوب است مو یک موهبت است ناراحت نباش.آدم وقتی گریه میکند قلبش صاف میشود غصه هایش اگر پاک هم نشوند دیگر به سنگینی قبل نیستند..

مو من باید این جمله را امشب بهت بگویم..

"کاش تو واقعا پدرم بودی.."

این جمله زور خیلی زیادی دارد..همیشه بغضم را میشکند و چون لپهای بامزه ای دارم یک چیز گرد مثل هلال ماه از بالا سر میخورد پایین..

یک روز برای سیروان هم نوشتم که کاش واقعا برادرم بودی!

و هیچکس انتهای غمی که قاطی برق چشمهایم است را نمیبیند..

چه تنهایم..چه تنهایم..چه تنهایم مو..

قلبم طاقت ناراحتی هیچکس را ندارد اما بقیه چه راحت آن را زیر پایشان له میکنند انگار یک یویوست..به هرجا که دلشان میخواهد پرتابش میکنند..

خسته ام..سالهاست از بودن و زیستن در این جلگه ی وهم انگیز و مه آلود خسته ام..از این خانه ای که حتی نفس کشیدن توی اش وزن دارد  سنگین است.. 

دیوارهای سرد و تاریک اش..

گاهی آنقدر  توی این یک وجب شهر قدم میزنم تا پاهایم تاول بزند و با رسیدن به خانه از فرط خستگی به خوابی عمیق فرو روم..

این روزها آنقدر آشفته ام که دوست ندارم کسی نزدیکم شود و خودم هم به کسی نزدیک نمیشوم..

مو!

زندگی با آدمهای خاکستری،

ملال انگیز است..

پرواز میکنی اما خوب بودن سخت میشود!

گاهی وقتها دلم میخواهد هزارسال بخوابم!

اما چشمهایم که به چشمهایم می افتد..

مو اگر نبودی من چه میشدم؟..

توی این غربت چه بر سرم می آمد؟

مو آیا من هنوز هم زنده بودم؟

حال خوب من آنسان است که در کنار خوبی چون تو مینشینم..یا در سکوت به لبهای سارا چشم میدوزم...

تا بحال فکر کرده ای این دخترک آرام،

چه حرفها توی چشمهایش نهفته؟..

تابحال به سکوت غم انگیزم فکر کرده ای مو؟

دروغ گفتن خوب نیست..

خوب نیستم..

شب خوبی هم نیست

اما فکر کردن و نوشتن برایت آرامم میکند..

از دور محکم بغلت میکنم و چشمهایم را میبندم تا این کابوس به پایان رسد..

نباید خسته میشدم

اما راسنت بی نهایت خسته است..

حتی از عطر دریا..

ای محبوب زیبا..🍃

22:56

95/12/24

از طرف دخترک بنفش دریاهایت..

..


۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو: نامه ی ششم🐳

🐳

#نامه_ی_ششم

احتمالا دیگه نامه هامو کتابی ننویسم مو..

کتابی نوشتن لذتبخش نیست..

یکم سفته!

حتی شاید نامه های قبلی رو قبل رسوندن به دستت دست کاری کنم..

امروز چقدر زیبا بودی..همیشه زیبایی!

اما با اون کت واقعا فوق العاده بودی..انقد محوت شدم که داشت یادم میرفت سلام کنم!

اخه چرا مثل ستاره ها انقد نرم راه میری!

وایستادم و قدم زدنتو تماشا کردم..

دور و دور و دورتر..

خیلی گیج و منگ نگاهت میکردم..

تو فهمیدی چرا نه؟..

امروز برای تو اونجا بودم..

مو.. فکر نمیکردم سهم اخرین95 فقط چندثانیه باشه!

هنوزم دارم گریه میکنم..

نمیتونستم جلوی اونهمه آدم بزنم زیر گریه..

هیچوقت بفکرت نیستم مثل بچه کوچولوها میدوم سمتت! اما امروز شاید یکم بفکرت بودم..وسط اونهمه سایه های خاکستری و ماشینهای پارک شده،گریه میکردم؟

اما تو فهمیدی!

برای همین امشب گفتی :

" هنوزم قیافه خداحافظیت توی ذهنمه.."

اوهوم..رفتم 404 و دستمو گذاشتم رو صندلیت و حس کردم بارون میباره..

میخواستم امروز بهت بگم که چقد دوست دارم..که چرا انقد خوبی؟

میخواستم توو چشمات نگاه کنم و بگم"چرا انقد خوبی؟"

اما خدافظی تلخ ترین حادثه ی عشقه..

زمان نبود..جرعت بود،حرفها..اما زمانی نبود..

بعد 6 ماه هنوز فقط نگاهت میکنم و سکوت میکنم..

شاید سکوتم برای تو لذتبخش باشه اما برای من دردناکه مو..

امروز نمیخواستم سکوت کنم!

تارهای صوتیم منقبض شد..فقط چند کلمه از دهنم خارج شد و انگار هوا بلعیدشون..

داشتی میرفتی!

اخرین نفری بودم که دیدت!

+مراقب خودت باش راسن..

-شمام مراقب باش!

+دلم خیلی برات تنگ میشه..

- ..

صدا؟

نداشتم..فقط مردمک چشمام تنگ شد و حس کردم داره گرم میشه..

لعنتی!

دو بعدازظهر کدوم روز بود که دیدمت؟..

..

از طرف:دخترک دلتنگ بنفش دریاهایت..

۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو:نامه ی پنجم🐳

🐳

#نامه_ی_پنجم

سلام مووووووو😍😍💜🙈

خوبیییی؟:))

مو امروز شنبه است نمیدانی چقدر حالم خوب است!14 اسفند 

این هفته روزهای خوبی در انتظارمان است..آن شب که فهمیدم یک هفته نیستی،بغض گلویم را گرفت و کمی بعد یکهو ترکید اما حالا میفهمم چه کیفی دارد بعد یک عالمه ندیدن ببینیمت😍

مو این روزها توی دلم برای سارا آرزوهای بنفش میکنم و بعد درست وسط رد شدن از یک خیابان شلوغ میگویم "آمین"

بالاخره فهمیدم که میشود بدون صدا کردن فرد یا نیرویی خاص،آرزوهایت را بگویی و به انتهایشان یک آمین بچسبانی..

وقتی چیزهایی را از دست میدهی که هرگز بدستشان نیاورده بودی،

میخواهم بهت بگویم هیچگاه نباید چیزهایی که حتی خودمان نمیدانیم از کجا آمده اند و ننشسته ایم درست حسابی بهشان فکر کنیم را همینطوری یکهو فرو کنیم توی سر یک موجود بیچاره!

یقیین فرو کردنی نیست..بعدها کار دستت میدهد..یقیین کشف شدنیست..تو باید خودت کشفش کنی..اصلا کشف کنی که اهل کشف کردن هستی یا نه؟

یقیین کشک نیست!

ولی باور کن 99% ادمها یک کشک توی وجودشان هست که تابحال بهش فکر نکرده اند و همینجوری مثل یک چیز ارثی دست به دست بهشان رسیده..

خنده دار نیست؟

حالا کی باید جواب دود شدن یک سری چیزهای مهم توی قلبم را بدهد؟

برای همین است که یک راه جدید پیدا کردم..بدون چنگ زدن به چیزی که گم شده هم میتوانم آرزوهای خوب برای کسی که دوستش دارم بکنم.

دیشب به ستاره ها نگاه کردم و گفتم " سارا تو انقدر خوبی که مطمعنم همه چی خوب پیش میره..تو اونقد خوبی که کاعنات ازت خجالت میکشن و مطمعنم این هفته همه چی خوب پیش میره..بخاطر خوب بودنت همه چی خوب پیش میره مطمعنم..باور کن اگه یه دلیل واسه همه زیبایی های دنیا وجود داشته باشه اون دلیل تویی!

بقیه اش همش کشکه!"

موافقی نه؟

من و تو خیلی راجع به این چیزها باهم موافقیم.گفتن ندارد که.

اصلا میخواهم کل این نامه از او حرف بزنم تا تو هم کلی کیف کنی.تابحال هیچکس را اینطوری دوست نداشته ام.او خیلی لعنتی ست!

البته تو هم همینطوری و من اخرش از اینهمه دوست داشتن شما دوتا حتما یک چیزی ام میشود شک نکن.

راستی!این پنجشنبه احتمالا تو،

من و سارا را برای ابد شوت کنی یکجایی که دست هیچکس بهمان نرسد اما ما تصمیم خودمان را گرفته ایم و آنقدر هیجان داریم که امیدوارم تا آن روز زنده بمانیم😁

یعنی شوت کردنت را به جان خریده ایم مو.

برای لحظه ای که توی چشمهایمان نگاه کنی و بگویی" دست از سرم بردارید!"😆😆😆

اما باید بهت بگویم که همه چی تقصیر هر سه تایمان است.تو زیادی خوبی سارا زیادی خوب است و من زیادی چسبناک!

من مثل یک چسب به شماها چسبیده ام و دیگر هیچ کاریم نمیشود کرد.

بقول مامان "بیچاره دوستات"

البته اگر یکهو بد شوی هم دیگر هیچ فایده ای ندارد.یکبار یک آهنگی گوش دادم که مضمونش همچین چیزی بود"اگه تو بد بشی معنای بدی واسم عوض میشه"

درست میگفت. تو بد شو ببین چجوری عاشق همه ی بدی ها میشوم!

واقعا عشق درد لاعلاجیست مو.

لاعلاج و بی نهایت زییا.

خواستم بگویم که هرکاری کنی من از دست رفته ام😅

مو یک کمی دیگر حرف بزنم؟:(

مثلا از خودم؟:(

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم.

نه آن تنهایی ای که بقیه میشناسند.

اگر سارا را بگذاریم کنار،

حس میکنم از همه دورم..حس میکنم شکسته ام مو..البته مهم نیست اما حس خوبی نیست..من سالهاست با دوری ساخته ام اما دیدن اینکه تو نزدیک بمانی و بقیه دور شوند سخت است، نیست؟

اینکه تو دوری را باور نداشته باشی اما با چشمهایت ببینی که شکاف تنهاییت عمیق و عمیق تر میشود و سایه ی تنهاییت بهت میخندد..

من تنها نیستم اما درونم یک چیزیست که زود میشکند و پژواکش همان حس تنهایی من است..

قلب شکسته و تنهای من!

میدانی مو من دوست ندارم کسی شخصیتم را رمزگشایی کند..بنظرم چیز جالبی نیست که بفهمی میتوانی تا چه حد یکهو ضعیف شوی..

چند وقت پیش توی یک کتابی که شخصیت ها را براساس مدلی به نام اناگرام شرح داده بود خواندم که در من لایه های عمیقی از غم پنهان است که خیلی وقتها یقه ام را میگیرد..

خواندم که دوستی با من مثل راه رفتن روی یخ میماند!

من یکهو شاد و بیکرانم یکهو غمگین و دلشکسته..

من زود میشکنم مو..

چرا آدمها فکر میکنند که من نمیفهمم..

خودت را ناراحت نکنی ها،

من حالم خوب است مو💜

از طرفی دلم میخواهد به فاطمه بگویم که چقدر دوستش دارم و لحظه ای نیست که روحم در کنارش نباشد..اما نمیتوانم این را درست حسابی بهش بگویم..کنکور!

بگذار اسمش را تکرار نکنم..

مو تو فاطمه را ندیده ای او واقعا نسخه ی بی همتایی از یک پروانه ی مینیاتوریست که دنیا دیگر همانندش را حتی نخواهد دید!

حال،این روزها روزهای زیاد جالبی نیست..من خودم را یادم هست اما او من نیست او فرافراترها از من است..او بیکران است و من دلم میخواهد تمام خرت و پرتهای سر راهش را پرت کنم کنار!

نهنگ را که نمیشود توی تنگ نگه داشت میشود؟

مو من تا وقتی که اینقدر بی ثبات و متغیر باشم که نمیتوانم 

به دردش بخورم..

مشکل این است که

او خیلی گنده است و

من در برابر او خیلی کوچک و بقول خودت پشه ام!

من اصلا به هیچ دردی نمیخورم:(

درحالیکه او جزء همان لیست اندک بهترینهاییست .که بهت گفته بودم:(

آنوقت من را میبینی؟:(من حتی اندازه ی یک شلغم هم برایش مفید نیستم:(

حس بدی ست مو:(

ادم از خودش بدش می آید:(

من به درد بقیه نمیخورم اما آنها همیشه کنارم هستند..:(

🐳🌿🌸💜

از طرف:دخترک بنفش دریاهایت..

95/12/14

13:23

۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو:نامه ی چهارم🐳

🐳

#نامه_ی_چهارم 

آدم دلش تنگ میشود مو..

ساعت 22:18 سه شنبه است..

مو؟

یعنی دل تو هم برای ما تنگ میشود؟

توی آن جغرافیای کوچک مثل کسی که آخرین سیگارش را میکشد به دیوار تکیه دادم و به دری که باز نشد خیره ماندم..

مو!

یعنی تو هم اگر میخواستی برای من نامه ای بنویسی توی این خط چشمهایت خیس میشد؟

هرچند من لبخندت را با هیچ چیز عوض نمیکنم..

شاید یک روز روحم را چند تکه کنم،

و یک تکه اش را توی لبخندت جا بگذارم..

اینطوری همیشه با توم..و تند تند بی اراده لبخند خواهی زد:*)

میروی دکتر و دکتر به تو خواهد گفت

:"یک چیز نامریی بنفش برای ابد توی لبخندت گیر کرده!"

و تو تازه خواهی فهمید که من چرا ناپدید شدم..

تو که میدانی آن یکی تکه ها مال کیست؟:*)

چرا امروز نبودی مو؟ من دلم باد کرده! به جای اینکه بگیرد مثل بادکنک باد کرده مو..

دیده ای آدم خسته باشد،

خوابش نبرد و دلش باد کند؟

و تازه مو را هم ندیده باشد..

بگذار کمی بخندانمت..مو من گاهی خیلی زیبا میشوم!عیبی ندارد اگر با خودت بگویی این راسن چه خوشیفته است اما راست میگویم! مشکل این است که همه ی روزهایی که تو را میبینم شبیه شلغم هستم! 

دیده ای آدم یک روزهایی بیدار میشود و توی اینه میبیند که دریا زیر پوستش در حال رقص است و ماه توی چشمهایش؟

دیده ای که از دیدن خودت سیر نمیشوی و توی اینه به آن چشمهای روشن خیره میمانی؟

امروز آن شکلی بودم..

یعنی فردا باز شلغم میشوم؟

یا نور میمانم و تو را نمیبینم؟

من شلغم بودن را ترجیح میدهم..

مو من شلغم بودن را دوست دارم آنسان که تو باشی!

 دارم برایت نقاشی میکشم..توی نقاشی دوتا شاخ گوزن روی سرم هست..آن شاخها دلتنگی های من هستند..زیبا و استوار!

توی دستهایم سه شاخه گل بنفش میبینی..که پر پر شده و باد آنها را دارد میبرد..خب مو وقتی نمی آیی نفسهایم اینطوری پر پر میشود..سخت نفس میکشم ..و دستهایم را اگر ببینی کمی کبود میشوند!

دستهای همیشه داغی که یکهو سرد شدند..

هرچه ها میکنم فایده ای ندارد:(

مو امروز روز چندان جالبی هم نبود..اما میدانی سارا یک چیزی توی تاکسی گفت"اگه جانان نبود افسرده میشدیم اینجا نه؟ "

لبخند زدم..

تو روح این شهر هستی..

نامه ی امشبم کمی کوتاه است..

یک فکری برایمان بکن:*)

مو..

تو روح این شهر هستی....

برای همین است که هیچ چیز شبیه قبل نیست و من گاهی گم میشوم!

مو..؟

تو روح این شهر هستی..

باور کن!

💜..

به جان آن قلب های بنفشی که برایت میکشم..تو روح این شهر هستی..

..🍃

از طرف: دخترک دلتنگ بنفش دریاهایت..

95/12/10

22:46

۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

بی عنوان

الان که وبلاگمو نگاه کردم از خودم بدم اومد..امشب نامه ی هفتم رو برای مو نوشتم درحالیکه اینجا از نامه ی سوم به بعد چیزی نذاشتم..همم..خب خیلی بده!

 قبول دارم که خیلی تنبلم:)..

برای همین سعی میکنم کنار نقاشی برای مو،

به بهانه ی اونم که شده روزامو لحظه هامو بیشتر ثبت کنم اینجا..

..

امشب نامه هارو پشت سرهم میذارم تا برسم به نامه ی هفتم...

اینجا آروم و خلوته،

اما دلم میخواد به هرکی که اینارو میخونه بگم "دوستت دارم"🍀🍀🍀

حرف زیاده ها..

ولی دلتون گرم و نرم..💜

۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۲۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

یک نهنگ توی یک حوض..

شده از شهرت خسته شی؟

از خیابونا..از کوچه ها..از مغازه ها..از "آدمها"..از خونه ات..از درختا..

شده "خسته" شی از ته دلت؟..

۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو :نامه ی سوم🐳

🐳

#نامه_ی_سوم :

سطر اول این نامه را امروز جلوی اتاق201 نوشتم!

" نامه ی سوم

نوشتن توی این لحظه ها خیلی کیف میدهد.تو در چند قدمی من ایستاده ای و من قلبم تند تند میزند.."

..

اوه مو!

سلام!💜🐳

امروز سارا از دست من بدجوری کچل شد! همش میگفتم" جانان خون ام کم شده"(جانان اسم دیگر موست!) "دارم قش میکنم" "چقدر بیحالم!" "پس چرا نیست!"

ایستادیم و زل زدیم به بورد خالی.حس خوبی نبود.انگار توی قلبمان یک شکافی بود که از توی اش دیده نمیشدی.

اما یکهو عطر آشنایی به مشامم خورد..

از دور عطر بهار نارنج می آمد!

من میدانستم تو امروز آنجایی!

قسم میخورم!

من صدایت را شنیده بودم اما نمیدانستم کجایی..مثل لک لکی که از کوچ خودش جا مانده،بی نشان و سرگردان دنبال تو بودم!

مثل دنبال کردن خطوط بریل..

مثل دویدن دنبال یک کوپه ی اشتباهی در قطاری اشتباهی..

مثل عقب ماندن ساعت!

تو همان جا بودی اما من چشمهایم را از دست داده ام!

من چیزی نمیشنوم!

من چیزی نمیبینم!

من فقط ادای ادمهای معمولی را در می آورم..

میتوانی بفهمی؟

حتما..

نرم و آرام چون قاصدکی رها داشتی قدم میزدی!..

دست بردار و اینقدر خوب نباش!

اخر چرا انقدر خوبی مو!

چشمهایم از خواب میسوزد ولی دستهایم برایت تایپ میکنند و قلبم در حال از جا کنده شدن است..

چه حرف خوبی زدی!

" هربار که میبینمتون انگار اولینباره که میبینمتون!"

من این حرفت را از تو میدزدم.

"هربار که میبینیمت انگار اولینباره که میبینیمت!"

درست روبرویت بودیم!

خیلی کیف داشت دیدنت..آن لحظه ها،باور کن مو انگار زمان می ایستد و ادمهای اطراف محو و محوتر میشوند.یکبار همچین خوابی دیدم.

آخرش فقط تو میمانی و آن عطر بهارنارنج..

امروز توی تقویمم  نوشتم روز #ترشمزگی #دستساز #مو!

خب شاید اسمی که گذاشتم نه ریخت و وزن درست حسابی داشته باشد نه خیلی تاریخی باشد اما حتما بیست سال بعد برای من تاریخی میشود.مثلا هرسال 3 اسفند یک چیز ترش به یادت میخورم!

من در این حد دیوانه ام.

اصلا جنبه ی دوست داشته شدن و محبت ندارم.

شور همه چیز را در می آورم.

اصلا دلم میسوزد که با من آشنا شدی!

حتی هنوز این نامه ها را برایت نفرستاده ام:(

مو من چکار کنم خب!

وقتی یک نفر را دوست دارم نمیتوانم همه ی دوست داشتنم را نشان ندهم.یا درست حسابی نشان دهم و آن فرد را بیچاره نکنم.من بطرز وحشتناکی یک نفر را با همه ی وجودم مثل یک کودک سه ساله دوست میدارم!این را به خوبی میفهمم که من خیلی کوچکم:(دوست داشتنم خیلی ضایع است خب:( نه اینکه دنبال اثبات چیزی باشم نه..:( من فقط آدمهای کمی را دوست دارم..یعنی آدمهای کمی هستند که میتوانم دوستشان داشته باشم..منظورم این است ادمهای خوب زندگی ام کم اند!

اما کافیست یک نفر را دوست داشته باشم مو:( بیچاره اش میکنم:(تو را هم بیچاره کردم نه؟:( 

دوست دارم همه ی کارهایی که فکر میکنم خوشحالت میکند را انجام دهم.

دوست دارم همه ی چیزهای زیبایی که میبینم را برایت بخرم.

باور کن اگر حرفه ات چیز دیگری بود یک چیزی که بتوان این کار را کرد نمیدانم دقیقا چه حرفه ای اما یک چیزی که آدم بتواند هرروز برایت گل بخرد و بهت هدیه کند😍💜🐳این کار را میکردم مو:(

یا دوست دارم خیلی کارها بکنم:(

یک سری کارها هم الان نمیشود قرار است در سالهای نزدیک برایت انجامشان دهم و خب الان گفتم که فقط کنجکاو شوی و از دستم حرص بخوری که باز چه فکری توی سرم است.

اما تو مرا میشناسی..

من دوست دارم تو را خوشحال کنم:(

دست خودم نیست که اینهمه کارهای خنده دار میکنم:(

که اینهمه دوستت دارم ولی وقتی روبرویت مینشینم چون تکه سنگی میمانم که سالهاست از جایش تکان نخورده:(( آه مو من چقدر بی احساسم:(چقدر دست و پاچلفتی و بی عرضه ام:(من چقدر سنگ و سفتم:(قرار بود امروز بپرم توی بغلت مثلا:(اصلا چه شد که یادم رفت:(

میدانی این روزها دلم گرفته..

شاید این را از توی چشمهایم که مثل همیشه برق نمیزنند خوانده باشی مو..

کمی خسته و سردرگمم..

انگار توی ماز سختی گیر افتاده باشم..

اما باید یک چیزهایی برای خودم حل شود تا بتوانم با تو راجع بشان صحبت کنم.. 

من بیشتر از هر چیزی،این روزها نیاز دارم که با تو حرف بزنم..

امروز بارها در حال پیمودن مسافت کوتاه ترمینال تا خانه به خودم گفتم :" ما میبینیم ..ما یاد میگیریم..ما رو همین چیزا میسازن..لعنتی میتونی این نباشی!"

و بعد حس کردم یک لحظه که سالهاست توی این شهر نبوده ام و حال بازگشته ام سری به کوچه های قدیمی بزنم..

مو!

دلم میخواهد با تو حرف بزنم ماه هاست که بهش فکر کرده ام..

به حرف زدن با تو!

اما قبلش نیاز است یک چیزهایی برای خودم حل شوند..مثل کلاف پیچ در پیچی هستم که بدجور گره خورده..

مو!

من دوست ندارم فقط نگاهت کنم:(

💜🌿🌸

از طرف:دخترک بنفش دریاهایت..

00:07

بامداد چهارشنبه

95/12/4

🍃🌿

۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

نامه های راسن به مو:نامه ی دوم🐳

🐳

#نامه_ی_دوم :

سلام موی مهربانم..

دلم برای آرامش صدایت تنگ شده..

انگار در گل سرشت من دلتنگی عجیبی ست ..

کسی چه میداند..این حجم از دلگرفتگی ها نمیتواند عادی باشد..

خاک هم دلش برای کسی تنگ میشود؟

 برای مثال برای درختی که روزی در وجودش ریشه دوانده بود؟شاید من یک درخت باشم.

آه موی عزیزم..

این لحظه ها هیچ نمیخواهم جز انکه در جاده ای بی انتها زیر نور ماه در کنارت به خوابی عمیق فرو روم..

کاش میتوانستم لبخندت را با ظرافت تمام به تصویر کشم بچسبانم به آینه ی این اتاق و پر از نور شوم..نور که نباشد قلب آدم کدر میشود..

نقاشی 10 ام نیز همین چند دقیقه ی قبل تمام شد و ساعاتی بعد برایت میفرستمش..

توی آن نقاشی میخندم و بنفش به تن دارم،نمیخواستم بغضی که توی گلویم گیر کرده را نقاشی کنم..

چه خوب است که تو آدم بزرگ نیستی.

من آدم بزرگها را دوست ندارم!

آنها بی منطق ترین انسانهای روی زمینند..هرچند من چیزی از منطق سردرنمی آورم اما فقط همین را میدانم که باعث میشود آدم بتواند حرفهای کسی را بپذیرد.

آدم بزرگها ذره ای رویا توی قلبشان نیست.قلبشان مثل کویر میماند!بلد نیستند چیزهای خوب را تصور کنند.من حتی فکر میکنم آنها بلد نیستند چیزی را تصور کنند.فکر میکنم آنها فقط" افراد نابینایی هستند که میتوانند ببینند،اما درواقع نمیبینند."

این را توی یک کتاب خواندم.راست میگفت.امشب هم برایت خودم را کشیدم که دارم کتاب میخوانم و از توی کتاب یک باغ سبز شده و اطرافم را گرفته.و زیرش یک ضرب المثل چینی برایت نوشته ام :

"A Book is like a Garden carried in the packet"

کتاب مثل یک باغی میماند که در جیب شماست:*)

موی دوست داشتنی من..

سعی کن زیاد به آدم بزرگها نزدیک نشوی. حال ادم را بد میکنند.به یک چیزهایی واقعیت میگویند که در نظر من خیالاتی ترسناکند و به یک چیزهایی توهم میگویند که در نظر من زیباترین حقایق کشف نشده ی روی زمینند.

آنها هنوز از یک کلمه ی قدیمی استفاده میکنند که دیگر در جهان امروز کاربردی ندارد.در جهان منکه کاربردی ندارد اما هرجور شده میخواهند مرا قانع کنند که آن را به زبان بیاورم.اخر من از بعضی کلمات اصلا استفاده نمیکنم.چون روحم را از توی جوی که پیدا نکرده ام که بخواهم این چیزها را به خوردش بدهم. حال هم فقط به تو میگویم محض اینکه بدانی کدام را میگویم " غیرممکن! "

اصلا خنده دار است.

اما آنها میگویند که من همش با همچین چیزهایی سر و کار دارم.

میدانی مو ..

درست است که من چیزهای عجیب غریبی را دوست دارم ..درست است که حرفهای آدمها را اشتباهی میفهمم.. که یکمی زیادی خنگم.. که هرچه میبینم بقیه یکجور دیگر میبینند..

اما من دنیای خودم را دوست دارم مو..

گوشهایم را گرفتم تا حرفهای آدم بزرگها را نشنونم..اما آنها دست بردار نبودند..

مو!

دنیای من دنیای زیباییست..شاید همیشه فقیر بمانم! اما هرگز کاری که عاشقش نباشم را انجام نخواهم داد..

شاید خیلی طول بکشد تا این ادم بزرگها یکجوری بفهمند که من حالم توی همین دنیاست که خوب است..شاید هم هیچوقت نفهمند..

اما خودت گفتی یک روز موفق میشوم!

اصلا برایم مهم نیست آنها چه میگویند و چه میکنند..ولی خیلی دلم میخواهد یک روز دهان های بازشان را ببینم و ازشان عکس بگیرم و بچسبانم توی البوم بنفشم..

بعد به تو نشان بدهم و باهم بخندیم💜

مو من خیلی زود قلبم میشکند..

مامان همیشه میگوید من شبیه ترین تصویر به اویم..

من زودی بغض میکنم و چشمهایم پر از اشک میشود !

یادت هست آن روزی که خسته بودی و دیر رسیده بودی و من زیر باران منتظرت بودم؟..

بعد خداحافظی با تو،

من تا خانه گریستم..

سالهاست که سرما نمیخورم..یکجایی خواندم که وقتی عاشق میشوی سیستم ایمنی بدنت خیلی قوی تر میشود..مو من سالهاست بیمار نمیشوم باور کن!درحالیکه خیلی قبل تر ها همیشه بیمار بودم..یادم می آید دوران دبستان از خوردن بستنی محروم بودم،اما همیشه بدون آنکه مامان بفهمد میخوردم برای همین حالم خوب نمیشد و سرفه هایم شدیدتر میشد..

آه مو !

آن روز بعد از مدتها سرماخوردم و صدایم بطرز خیلی بدی گرفت..تو هفته ی بعد هم نبودی و درست روزی که آمدی صدایم درست شد!

میدانی قلبم خیلی زود مچاله میشود..

امشب هم اگر برایت نامه ننویسم نمیتوانم بغضم را قورت بدهم..

با وجود اینکه خیلی کله شقم و همیشه فقط آن کاری را میکنم که خودم دوست داشته باشم،

یعنی میخواهم بهت بگویم خیلی خود رای هستم.

اما وقتی میبینم یکی کله اش را فرو میکند توی دنیایم و با حرفهای نوک تیزش قلبم را سوراخ میکند،

خب دلم میگیرد مو..

آدم بزرگها خیلی بد هستند!

من از آنها بیزارم..

آنها اصلا نمیخواهند قبول کنند که مهم نیست وضع جیبهایت چجوریست..مهم آن است که لبخندت واقعی ست؟

آه مو من کی از دستشان راحت میشوم؟

شازده کوچولو راست میگفت..آنها یک ذره قوه ی تخیل ندارند..بیچاره ها!فقط افکار بیمارشان را بهم منعکس میکنند و لبخندهای مصنوعی میزنند..

شاید من دلم بخواهد ون گوگ باشم..

شاید دلم بخواهد بتهوون شوم!

شاید دوست باشم شاملو وار زندگی کنم..

اصلا شاید دلم بخواهد یک نیلی قلب بی نام و نشان باشم!

به آنها چه آخر مو !

آه مو..

نمیدانی صبح بعد آن پیاده روی طولانی وقتی به خانه رسیدم و دیدم که برایم با عشق نوشته ای که "بیدار شو😘"

چه کیفی کردم!

انگار تا آن موقع خواب بودم و تازه بیدار شدم..

مثل خورشید میمانی..💜

مو لطفا همیشه موی من بمان..

این ادم بزرگها واقعا آدمهای بیخودی هستند..

من قول میدهم همیشه برایت نقاشی بکشم،

تازه دارم تمرین میکنم که آوازهای خوبی برایت بخوانم،

و هروقت که قلبم هوایت را کند برایت نامه مینویسم..هرچند که "یک لحظه بی تو نیستم.."

موی عزیزم..

این روزها برف غافلگیرمان کرده..

جاده ها خیلی خطرناکند..لطفا مراقب خودت باش! لطفا مو!..

من مطمعنم اگر به برف ها نگاه کنی و لبخند بزنی،آب میشوند و جاده ها امن میشوند..

پس توی راه همش لبخند بزن!

"دوستت دارم مو..💜🐳"

🌿💜

از طرف:دخترک بنفش دریاهایت..

21:09

..☔️

95/12/1

۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28