افسانه ی من که سالها بعد نوشته خواهد شد..💜

من برگشتم:)

سلام..

میخوام دوباره بنویسم..

نوشتن،

یه زمانی تنها راه نفس کشیدنم بود..

میخوام دوباره نفس بکشم🍃

۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۱:۲۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

یک سال و 9 روز فراموشی!

چیشد که گم شدم؟

چطوری یادم رفت وبلاگ دارم؟

بعد یه سال امروز اومدم سراغت..

انگار که از یه خواب بیدار شده باشم..

۲۲ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

یه سوال مهم.


آدم بزرگا لطفا به سوالم جواب بدین،

چرا وقتی خودتون پر از درد و رنجید و نمیتونید برای انسان دیگه ای دنیای خوب و زیبایی بسازید،

میرید و ازدواج میکنید و بچه دار میشید؟

چرا وقتی دنیا از نظرتون انقد سیاه و مزخرفه

چرا وقتی انقد ضعیفید

انقد افکارتون در بند و اسارت جهله

چرا وقتی چیزی برای بهتر کردن زندگی ندارید

انسان دیگه ای رو به این دنیا میارید و دنیای تلخ درونتون رو بهش منتقل میکنید؟

از اینکار لذت میبرید؟

از زخم کردن روح یه بچه و ضعیف بار آوردنش لذت میبرید؟

از فریادهای هرروز و ندیدن زیبایی های زندگی و نشون ندادن این زیبایی ها بهش لذت میبرید؟

چرا ازدواج میکنید؟

چرا اونارو بدنیا میارید؟

چرا وقتی خودتون نمیتونید از پس خودتون بربیاید بچه ای رو با همه ی اون دنیای از هم گسسته ی ذهنیتون بزرگ میکنید؟

چرا بچه هارو انقد با درد بزرگ میکنید؟

چرا زندگی انقد بنظرتون پیچیده ست؟

از کجا مطمعنی که فردا زنده ای؟

شاید آخرین تصویرت از بچه ات همین غمگین بیرون رفتنش باشه

از کجا مطمعنی که دوباره میبینیش؟

شاید خودت هم زنده نباشی

چرا هرروز همون رفتارهای احمقانه رو تکرار میکنید و بعد بیست سال یه موجودی که روحش پر از درد و زخم هست رو به دنیا اضافه میکنی

بعضیاشون خودکشی میکنن

بنظرم حق دارن.

هرآدمی این حقو داره..

تنهاتراشون..

بعضیاشون همه ی بقیه ی زندگیشونو با همون دردا زندگی میکنن و از همه بدتر حماقت شمارو تکرار میکنن

بچه دار میشن

دقیقا با بچه هاشون همون رفتارهای ابلهانه رو میکنن

عشق رو ازشون دریغ میکنن

بعضیاشون تنهاییو انتخاب میکنن..

تا آخر عمرشون تنهان..

اینا زخمی ترن..

عده ی خیلی کمی تصمیم میگیرن گذشته ی دردناکشونو جبران کنن..

انسان تربیت میکنن...

بهشون عشق میورزن...

بچه های این آدما خوشبخت ترین موجودات روی زمینن..

یبار دیگه ازتون میپرسم

چرا اینکارو با بچه ها میکنین؟

چرا باید انقد درد بکشن؟

چرا وقتی نمیتونستین مراقبشون باشین بدنیا آوردینشون؟

ناراحت نشید

از نظر من شما قاتل های پنهان کره ی زمین هستید..

به عنوان یکی از همین بچه ها

هرگز نمیبخشمتون..

۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

97.3.12

تصمیم دارم این مدتی که از برنامه ها و فضای مجازی دورم،

عکاسی و فیلمبرداری کنم..

دیوار اتاقمو نقاشی کنم..

روحمو قلقلک بدم انگار مرده!

ورزش کنم  توو دریا بدوعم

 اونقد گیتار بزنم که سیماش بره لای انگشتام!

یکم زندگی کنم..

مردم مگه نه؟

آره مردم چن وقته.

به کسی چه که من دیوونم؟

میخام دیوونه باشم.


۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

از اینستاگرامش خارج شد و به پیله ی تنهایی خویش بازگشت🍃

مثل بیماری میمونم که گاهی

نه

مثل پرنده ی دوپایی میمونم که هرچی بیشتر بین آدما میمونه کمتر به خلق اهلیشون خو میکنه و هنوز وحشی و عصیانگره.

شاید یکی از اجدادم عقاب بوده بوده باشه.

اونوقت این پرنده ی دوپا،

سردرد میگیره از شلوغی شهر و آدماش

حالش بهم میخوره از اینهمه شلوغی.

یه تهوع دردآلود..

گوشیشو باز که میکنه سردرد و تهوع مثه باتلاق مثه گرداب مکنده ای اونو میبلعه 

چشماشو میبنده

برمیگرده به جنگل که بوی درختارو

چوب و سرخس و خزه هارو

رود و سنگریزه هارو

دوباره لمس کنه..

پرنده هه

دراز میکشه رو خاک بارون زده..

دراز میکشه و آروم گریه میکنه توو سکوت اون شب..

۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

....

نامه هجدهم


مو ..

دلم برایت تنگ شده..

اگر از روی دلتنگی امشب دومین سیگارم را امتحان کنم دعوایم نمیکنی؟



97.2.26



۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

راسن برگشته.

برگشتم که بنویسم...

 دیگه برای خودم بنویسم..

نه برای هیچکس..

بخاطر حماقتم خودمو سرزنش نمیکنم.

راستش

یکم قوی تر شدم..

هرچند ترجیح میدادم زندگی ای درکار نباشه

اما من هنوز زنده ام.

و دوباره مینویسم..

سلام.

۰۸ بهمن ۹۶ ، ۰۴:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

آخرین..



ما همیشه با عشق فریب می خوریم، زخمی می شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می شود، اما باز هم عشق می ورزیم؛ و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنیم، به گذشته نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم : من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم، اما همیشه عشق ورزیدم...

📗 بیلی

#آنا گاوالدا


اگه این آخریش باشه چی؟

حس میکنم آخریشه.

حس میکنم قبل آخرین نفس باید برم بهش بگم

همه ی زندگیم آدمارو دوست داشتم

 همه ی عشق و وجودمو نثار اون عده ی کمی کردم که تنهاترم کردن..

تنهاتر شدم

اما باز عاشق شدم

اولین و اسطوره ای ترین عشق زندگیم سیروان بود...اون تنهام نکرد..اون بالهامو باز کرد..رویاهامو ساخت..بهم امید داد..باعث شد تا امروز حتی بعد شکست های متوالی ادامه بدم...حتی اگه همه ی گذشته ام یه شکست واقعی بوده باشه..دوست داشتن اون....بزرگم کرد میفهمی؟..

اون یه عشق واقعیه....

خودش نمیدونه هیچوقتم نمیدونه..

حالا بعد این سالها به خودم میگم یعنی میخوای بدون دیدنش بری؟

اون شب توو خواب..

انگشتای کوچیکمو گرفت..دستام میلرزید..گفت هی راسن..گوش کن..اما من فقط گریه کردم..گرفت دستمو نگام کرد....گریه کردم....گریه کردم..

یجایی هست که دیگه هیچی معنی نداره

اون کسی ام که معنی داره نمیتونه نجاتت بده

تو تنها کسی هستی که میتونی خودتو نجات بدی

و این تو هم تمایلی به نجات پیدا کردن نداره

دیگه نمیخوام توو زندگی ادما وجود داشته باشم

دیگه نمیخوام کسی رو دوست داشته باشم

من نمیخوام عاشق شم!

میخوام بذارم برم

نمیخوام با همه ی وجودم برای کسی باشم که..

ولی یه مشکل گنده وجود داره

من از بچگی

بطرز جنون آمیزی به بقیه عشق ورزیدم

به اندک آدمهایی که با همه ی وجودم عاشقشون بودم

نمیدونم چرا اینجوری میکنم

چرا انقد ...

که تهشم تنهاتر بشم🍃

این ادم لعنتی چطور میتونه عاشق نباشه؟

عاشق نشه؟

اما نمیخوام دیگه....

شاید تو آخریش باشی🍃

اگه خواستم برم

بخاطر همون چندثانیه که حس نکردم تنهام

میام و بهت میگم..

مهم نیست

که تهش

باز تنهام

منکه دیگه نیستم

فقط آخرین عشق توی قلبمو هدیه میکنم و میرم......


۰۶ دی ۹۶ ، ۱۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

......

ادمهای رویایی را نشکنید...

اینها دنیایشان شمایید

ویران میشوند

میمیرند

و نمیگذارند بفهمید

یکهو

خبر مرگشان

غافلگیرتان میکند...

آنها چه میخواهند؟

جز اندکی بودن در کنارتان

داشتنتان..

آنها مگر چه میخواهند؟

چرا اینگونه میکشیدشان؟...

برای نوشتن آن نامه زیر باران رقصیدم

اما حالا

بی ارزش ترین نوشته ی من است

و می اندازمش دور

و به تنهایی ام

به این غار تاریک بی انتها

پناه میبرم

و تکه های قلبم را

میریزم دور

خودم را

نوشته هایم را

راسن بینوای من

تو چه تنهایی!



دیگر هیچ چیز نمیخواهم هیچ چیز...

۰۵ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

این نامه رو میندازم دور!باید انداختش دور!........میندازمش دور...

چرا میذارمش؟.....

زیر بارون نوشتمش....

چرا میذارمش ؟

اگه میندازمش چرا میذارمش؟

نمیدونم.....

.

.

.

.

96/10/5

20:00..

موی عزیزم

سلام🌱

اینجا باد و باران است..من اینجایم،زیر باد و باران با کلاهی نارنجی ،درختان چنار،و تاریکی.

تو درقلبم هستی

و صدایت میکنم

کنارم هستی

کسی تو را نمیبیند 

اما من برایت آواز میخوانم

با تو میخندم

و از سرزمین های دور..از رویا برایت میگویم

من اینجا دارم یک عالمه حرف میزنم 

و تو تنها گوش میدهی

لبخند میزنی

و آسمان را نشانم میدهی

و ستاره های توی جیب ات پریده اند بیرون و کنارمان لی لی میکنند و از ته دل میخندند

نگاهم میکنی و میگویی

" دلت گرفته است؟"

و من ناگهان بغض میکنم..

اینجا توی این پیاده رویی که انتهایش انتهای این شهر است،

دخترکی تو را از آن دورها آورده پیش خودش

خانه نمیرود

میخواهد تا پایان جهان

تا انتهای زندگی

کنارت باشد و تماشایت کند و پلکهایش را آرام برهم بگذارد

و شادی با تو بودنش هیچگاه تمام نشود

تو تا ابد مال او باشی و هیچکس از وجودت باخبر نباشد

آه مو ..

جهان کوچکی دارم که جان و جهانش تویی..

من که بدون تو نمیتوانم 

اصلا نمیخواهم

میخواهم چکار آخر؟

بومی بدون رنگ

سازی بی صدا

قصه ای بی پایان، خالی!

گوش کن

گوشت را بیاور جلو

میخواهم بگویم که چه دوست میدارم تو را...

دوستت میدارم

به سان این باران آرام کوتاه بی انتها در چنین شبی سرد..

دوستت میدارم بسان این نسیم زمستانی

که روحم را مینوازد

و زیر این باران میرقصد و میرقصد و میرقصد..

دوستت دارم

بسان این دخترک تنهای..تنهای دریا.. که اقیانوسش بودی..

دیده ای بعضی ها آنقدر یکی را دوست دارند که آخرش دیوانه میشوند؟

از چشم هایم میخوانی مگر نه؟

نمیبینی وقتی میبینمت چه شکلی میشوم؟

گویی همان لحظه ناپدید خواهم شد!

آه از این عشق بی پایان..

بگذار چیزی بگویم

این خیابان را میبینی؟

میشود جلوی یکی از ماشین هایش ماند و به دنیایی دیگر پرت شد!

اما دنیایی که تو نباشی را چکار من است؟

تمام نشو

ای باران لعنتی 

تمام نشو

میخواهم به خانه نرسم

و چشمهایم را باز نکنم

تا همیشه کنارم باشی

اینجا

همینجا

دستهایت محکم توی دستهای من

و تمام تصویر جهانم چشمان تو ..

مو..،

آدمهایی شبیه من

عاشق که میشوند

این را یکبار هم گفته بودم؛

دیگر به زندگیشان برنمیگردند.

دیوانه ها را میگویم

دیوانه های پابرهنه ای که گیسوانشان بوی دریا میدهد..

رفتم کوتاهشان کردم که دیوانه تر نشوم!

این دلتنگی ها

این دوری ها

این ندیدن ها

رویاهای شب های بارانی

این تنهایی های بی تو..

اخرش..

دیوانه ام میکند.

البته میگویند هستم،

پس

 ستاره میشوم، 

از آن نوترونی ها

دیوانه ترین ستاره ها..

که در سیاره ای دور

نامت را میخواند

و میچرخد

دیوانه وار.

و افسانه ام

این افسانه ی بی پایان

بی تو چه ناتمام میشود..

میدانی

میخواهم

یک روزی

در همین نزدیکی ها

سونات دوست داشتنت را بنوازم!

با همین انگشتان کوچک

و از جهان نداشتنت رها شوم..

جهانی که دارمت اما ندارمت...

جهانی که..

من تو را خواهم نواخت..

قول میدهم تو را💜

شازده کوچولو را یادت هست؟

: )

دوستت دارم..

دوستتت دارم..

دوستتتت دارمم..

دوستت داشته ام..

و دوستت میدارم و خواهم که بدارم و زیستن بی دوست داشتنت را نتوانم و دوست میدارمت و دوست میدارمت

ای عشق بی انتها

ای..

ای دستان رهای دور

ای..

موی راسن!🍃💜

بی تو زندگانی را چه سود؟

بی تو اینها را چه میخواهم آخر؟

بی تو اصلا من را چه به بودن؟


۰۵ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28