افسانه ی من که سالها بعد نوشته خواهد شد..💜

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

روزای رویایی🍀

باید اعتراف کنم دلم نمیخواد این روزا تموم شن.حس همون لحظه هایی رو دارم که هنوز نرسیده بودیم مشهد.شبی که توو راه بودیم پتو رو محکم پیچیدم دور خودم و از ته دلم آرزو کردم زمان متوقف شه!بعضی لحظه ها اونقد رویایی و زیبان که دلت نمیخواد تموم شن..دلم نمیخواد چهارشنبه از راه برسه! دلم میخواد زمان توو همین ثانیه که غرق اماده کردن هدیه ها هستم وایسته و این حس خوب تموم نشه..این شبا حالم از همه ی این بیست سال خوبتره..شبا دلم میخواد دست بکشم روی ستاره ها و صبح از راه نرسه..

مولکولای هوا بنفشه..خواب بی معنیه..اتاقم مثل یه جنگل بی انتها پر شده از درختایی که نتونستن قطعشون کنن:*)


۲۸ آذر ۹۵ ، ۰۲:۰۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

You will change

یه عالمه اتفاق افتاده و درحال افتادنه اما من وایستادم و نگاشون میکنم!
حداقل بیا بنویس بذا ثبت شه:|
همیشه ام این مدلی همزمان درگیر چنتا اتفاقم:| و همیشه باید توو شکاف زمانی خاصی قرار بگیرم تا همه ایده هامو عملی کنم! 
بقول فاطمه خاک توو سرت:|

۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

من امروز سوار ماشین امام رضا شدم..!


امروز اصلا قرار نبود دلم بگیره...که شال و کلاه کنم برم لب ساحل قدم بزنم..موقع برگشت راهمو دور کنم و از مسیر همیشگیم جدا شم..کل شهرو دور بزنم و هرکاری کنم پاهام برای سوار شدن یاری ام نکنه..

علی چه میفهمه این چیزارو؟ بذار هرچقد دلش میخواد سر دیر خونه اومدنای من اخم کنه...طفلکی چه میفهمه صدای قلب آدمیزادو!

اونهمه راه رفتم و با خالی دیدن مغازه ای که چندسال پاتوقم بود بهت زده برگشتم! و دوباره مسیر دورتری رو انتخاب کردم!

هدفون روی گوشم بود! مامان خونه دعوا کرد که امروز وفاته! بنظر اون هرچی گوش بدی گناهه! فرقی نمیکنه چیه اصلا نباید موزیک پلیرتو باز کنی!

یهو وسط خیابون وایستادم برای تاکسی..

یه خانم پیری کنارم بود اما تاکسی درست رویروی من وایستاد و فقط یه نفر جا داشت اونم جلو..خانمه نیومد سوار شه و من سوار شدم!

همینکه نشستم دیدم اقاهه به خانمی که عقب نشسته بود گفت کرایه نمیگیرم امروز نذر کردم خواهرم..

همچین وقتایی من اول به گوشم اعتماد نمیکنم.ولی به منم همینو گفت!

انقد بنفش بود..انقد صداش و ماشینش آرامش داشت..

این اولینباری بود که حس کردم خیابونای شهرمو نمیشناسم..حس کردم اینجا نیستم..

اخه من بهت چی بگم؟..

همیشه وقتی که انتظارشو ندارم یهو یه کاری میکنی..یهو صدات میپیچه در گوشم و میگی "دوستت دارم!"..

یادته؟

دوسال پیش توو داستانم همچین چیزی نوشتم..

اون فقط یه داستان بود..

اما امروز من مهرداد اون قصه بودم!

امام رضا جانم..🌸

فکر کردن به اینکه اینهمه دوسم داری دیوونه ام میکنه💜

به فهیمه گفتم برگرده سمت مهربونیت و از طرفم بهت بگه "عاشقتم.."

هرچند مطمعنم تو امروزهمینجا بودی..🍀

۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Legend 28

دارم دوباره کهکشان میشم!

راستش به خودم قول دادم تا وقتی واقعا بطور عملی یه کاری انجام ندادم نیام چیزی ننویسم!

آقای شرافتی یه فایلی در چنل رادیو صدای زمین گذاشت مدتها پیش به اسم " دو مثل دوستت دارم.."

یه تیکه از اون فایل، یجایی هست که با حالت خاصی میگه /خوشحالم../

انگار یه نفس عمیق کشیده باشی یا به برفای زیر پاهات نگاه کرده باشی..

خوشحالم...

بالاخره دارم میشکنم سنگ روی تنمو..

صدای ترک خوردنش لذتبخشه!این درد لعنتی خیلی لذتبخشه...دردی که حاصل زیر پاگذاشتن خودته! خودی که باید انداختش لای زباله های غیرقابل بازیافت!

۰۹ آذر ۹۵ ، ۰۱:۲۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28