باید اعتراف کنم دلم نمیخواد این روزا تموم شن.حس همون لحظه هایی رو دارم که هنوز نرسیده بودیم مشهد.شبی که توو راه بودیم پتو رو محکم پیچیدم دور خودم و از ته دلم آرزو کردم زمان متوقف شه!بعضی لحظه ها اونقد رویایی و زیبان که دلت نمیخواد تموم شن..دلم نمیخواد چهارشنبه از راه برسه! دلم میخواد زمان توو همین ثانیه که غرق اماده کردن هدیه ها هستم وایسته و این حس خوب تموم نشه..این شبا حالم از همه ی این بیست سال خوبتره..شبا دلم میخواد دست بکشم روی ستاره ها و صبح از راه نرسه..

مولکولای هوا بنفشه..خواب بی معنیه..اتاقم مثل یه جنگل بی انتها پر شده از درختایی که نتونستن قطعشون کنن:*)