🐳

#نامه_ی_ششم

احتمالا دیگه نامه هامو کتابی ننویسم مو..

کتابی نوشتن لذتبخش نیست..

یکم سفته!

حتی شاید نامه های قبلی رو قبل رسوندن به دستت دست کاری کنم..

امروز چقدر زیبا بودی..همیشه زیبایی!

اما با اون کت واقعا فوق العاده بودی..انقد محوت شدم که داشت یادم میرفت سلام کنم!

اخه چرا مثل ستاره ها انقد نرم راه میری!

وایستادم و قدم زدنتو تماشا کردم..

دور و دور و دورتر..

خیلی گیج و منگ نگاهت میکردم..

تو فهمیدی چرا نه؟..

امروز برای تو اونجا بودم..

مو.. فکر نمیکردم سهم اخرین95 فقط چندثانیه باشه!

هنوزم دارم گریه میکنم..

نمیتونستم جلوی اونهمه آدم بزنم زیر گریه..

هیچوقت بفکرت نیستم مثل بچه کوچولوها میدوم سمتت! اما امروز شاید یکم بفکرت بودم..وسط اونهمه سایه های خاکستری و ماشینهای پارک شده،گریه میکردم؟

اما تو فهمیدی!

برای همین امشب گفتی :

" هنوزم قیافه خداحافظیت توی ذهنمه.."

اوهوم..رفتم 404 و دستمو گذاشتم رو صندلیت و حس کردم بارون میباره..

میخواستم امروز بهت بگم که چقد دوست دارم..که چرا انقد خوبی؟

میخواستم توو چشمات نگاه کنم و بگم"چرا انقد خوبی؟"

اما خدافظی تلخ ترین حادثه ی عشقه..

زمان نبود..جرعت بود،حرفها..اما زمانی نبود..

بعد 6 ماه هنوز فقط نگاهت میکنم و سکوت میکنم..

شاید سکوتم برای تو لذتبخش باشه اما برای من دردناکه مو..

امروز نمیخواستم سکوت کنم!

تارهای صوتیم منقبض شد..فقط چند کلمه از دهنم خارج شد و انگار هوا بلعیدشون..

داشتی میرفتی!

اخرین نفری بودم که دیدت!

+مراقب خودت باش راسن..

-شمام مراقب باش!

+دلم خیلی برات تنگ میشه..

- ..

صدا؟

نداشتم..فقط مردمک چشمام تنگ شد و حس کردم داره گرم میشه..

لعنتی!

دو بعدازظهر کدوم روز بود که دیدمت؟..

..

از طرف:دخترک دلتنگ بنفش دریاهایت..