#نامه_چهاردهم

مو

مانده ام اینجا

که ببینمت

قلبم دارد از جایش درمی آید بیرون.

من داشتم میرفتم خب

تو از دور مرا دیدی

من ماندم دور

تکیه کردم به دیوار

و دورتر شدنت را تماشا کردم

و تو دورتر شدی

ناگهان برگشتی نگاه کردی که ببینی سرجایم مانده ام یا نه

تا با نگاهت بگویی که مرا دیده ای

حس کردم توی قلبم یخ آب میشود

نتوانستم

حال مانده ام اینجا

مثل این عاشق ها

...

....

...

و اکنون دیدمت!

...

..

ادامه ی #نامه_ی_چهاردهم🍃

🐳

 ساعت ده شب است و نامه ات را ادامه میدهم.

مو..

نمیدانم این نامه

نمیدانم بعدش هم برایت خواهم نوشت یا نه..

شاید بعدش فقط یک نامه برایت بنویسم شاید شبیه گذشته ادامه دهم

باید باشم..

باید منی وجود داشته باشد..

باید راسنی باشد که اینها را بنویسد

کمر به قتلش بسته ام.

مو

امروز مثل دختر های 21 ساله ی عاشق بودم.

دقیقا همانطوری.

یکجور دیگر یعنی.

امروز بیشتر حواسم نبود

امروز یکجوری بودم

یکجوری خسته و حواس پرت و عاشق....

آنطوری دستت را از دور گذاشتی روی قلبت

خب به من هم فکر کن

حق داری

منکه هیچوقت به عاقبت کارهایم فکر نمیکنم

اصلا وقتی هی نگاهم میکردی نگاهم کجا بود؟

فکر میکنم به هوای اطرافت به موهات به مهربانی ات خیره بودم

امروز نتوانستم به چشمهایت خوب نگاه کنم

اما یکمی نگاه کردم💜

راستش اصلا اماده نبودم که بیشتر از یک دقیقه ببینمت

مثل همیشه غافلگیر شدم

دیدی که چه برایت نوشتم

"سارا نبودنی من ترسو بزدل و بیچاره میشم."

این اولینباری بود که راهت را گرفتی رفتی توی کلاس و من را هم بردی و نشستی و من تازه فهمیدم باید من هم بنشینم و ستاره های روی شانه ات افتادند به خنده..

بیشتر از چهار بار پرسیدی مرا 

"خوبی؟🍃"

دومین بار گفتم سعی میکنم.

تازه به آن قیافه ی شلغم و موهای باران خورده ام گفتی" بامزه" 

گفتی تازگیا چقد بامزه شدی

میخواستم بگویم شاید توی قایم کردن غم هایم ماهر شده ام

اما با خودم فکر کردم که جواب خیلی بدی ست و بعدش هم من تو را دیدنی اصلا شبیه قبل و بعدش نیستم!

ادم هایی که عاشقند در لحظه های وصال واقعا بامزه میشوند.

بهت حق دادم.

و فقط گفتم نه بابا ! اینطوری ام نیست !

میبینی؟

چقدر حرف های توی کله ام با چرت و پرت هایی که به زبان می آورم متفاوتند..

..

خسته ام

دیگر حوصله ی شکایت از خودم را ندارم..

من حتی نمیتوانم برای بودن یا نبودنم یک تصمیم بگیرم.

تو دل به که بسته ای

به شجاعت کدام راسن

چرا گفتی یک روز به من افتخار خواهی کرد؟

نه

من یک روز تو را ناامید خواهم کرد

قدرت کافی برای اینقدر ضعیف بودن را دارم !

دارم بغض گوش میدهم و حالم اصلا خوب نیست

دارم مثل همیشه بخاطر اینکه واقعا پدر راسن نیستی زار زار گریه میکنم

خودم را میگذارم جای دخترک توی قصه

دارم مثل همیشه ضعیف و خسته و غمگین زیر این لحاف که یک شب صدای طوفان درآوردی که بیشتر زیرش پنهان شوم،

مشت مشت اشک میریزم.

دلم میخواهد

یکجورهایی

ولش کن.

میخواهم خودم را بیندازم دور..

خوبی این نامه ها آن است که خیلی دیرتر به دستت میرسند مو..

و تو کاری نمیتوانی بکنی🍃

مووو..

موووو..

مو....

نوشتن اسمت آرامم میکند؟

من جای تو بودم راسن را می انداختم دور

یا به زور مینشاندمش روبروی خودم و میگفتم تا میتوانی گریه کن!بعدش هرجا خواستی برو..

احتمالا دومی را انجام میدادم.

آخر گناه دارد ..

امروز یک ثانیه بیشتر مکث کردی..لعنتی جان بخاطر همان یک ثانیه کم مانده بود گریه ام را ببینی

اما میدانی...سفت شده ام دیگر..

سفت

مثل سیمانی که پا درآورده رفته زیر باران..

مو

قلبم دارد میترکد!

ببین چقدر چرت و پرت مینویسم!

اگر قرار باشد یک روز عنوان آخرین نامه را بالای نامه هایم ببینی،

آن نامه را فقط خودت خواهی خواند.

فقط خودت..

مو

من ضعیف تر از آنچه هستم که فکرش را میکنی

حتی یک نقطه هم نیستم

کاش لایق همان روزهای خوب و کوتاهی بودم که دیدمت..که دوست داشتمت...که غرق شدمت..

من توی زندگی ام

هیچکس را مثل تو دوست نداشته ام

این را به سارا هم گفتم

و یک جمله اش به من فهماند که معنی اش را خوب میداند..

گفت تو هم خوب میدانی..

مو

من هیچکس را مثل تو دوست نداشته ام

یک چیزهایی توی زندگی ادم تکرار میشود

تو

غیرقابل ترینش بودی..

تنها حسی که توی دلم به آن افتخار میکنم..عشق به توست..دوست داشتن توست..

یادت هست یکبار برایت نوشتم" حتی اگه یه روز دیگه دوسم نداشته باشی. "

نمیدانم اگر مگی جای من بود چکار میکرد..نمیدانم او افسانه اش را چگونه ادامه میداد..

اما او من نیست..

او مو را داشت..

او از مو خیلی چیزها یاد گرفت که من یکی اش را هم بلد نیستم و توی خودم درحال غرق شدنم

کاش نمیدیدمت حداقل!

اما دلم نمی آید این را بگویم..

حرفم را پس میگیرم..

زده به سرم مرا ببخش..گرگ نما شده ام!

اخر تو نمیدانی

نمیدانی

نمیدانی

نمیدانی

چه وحشتناک است نداشتنت

این را فقط من میدانم.

و امیدوارم اگر قرار بود یک روز اینها را بخوانی و بفهمی چقدر ضعیف بوده ام، یا زنده نباشم و یا اگر هستم قوی شده باشم.

و چه وحشتناک خسته ام مو..

این باران لعنتی هم همه چیز را بدتر میکند..

داشتم توی همان خیابانی قدم میزدم که وقتی گل ها را بهت دادم توی پله ها داشتی میرفتی که گفتی یکبار مرا آنجا دیده ای:)

وسط اخم روی پیشانی ام زیر باران یک خنده سبز شد ناگهان..

..

دوستت دارم.

شاید یک روز مجبور شوی فراموشم کنی! 

میدانم جمله ی دردناکی ست

و خنده دار و مضحک

اما من همانقدر کله شق هستم..

امشب اگر خوابم برد،

ژاکتم را میگذارم کنار خرس بنفشم..

رد انگشتهایت هنوز روی آستین راستش مانده..

فکر نمیکنم که دیگر بشورمش 💜

🍃

96/7/12

22:39

دخترک ؟

دخترک چه مو ؟..

.....