"میخواهم بهم افتخار کنی مو.."
#نامه_ی_پانزدهم.
⭐️🍃
🍃
☔️☂..
مو😔
دیروز برایت نامه ای نوشتم..
باور نمیکنم که آن حال خوب موقت بوده..
حالم خوب نیست..
پروفایلم آن عکسی ست که خیلی دوستش داشتی..
نگاهش میکنم سعی میکنم به یاد بیاورم که او من بوده ام..
آن شکلی بوده ام..
پر از رویاها و رنگ ها و آرزوها و امیدها..
بقول خودت،
"خطوط کم رنگ و محو نقاشی هات،مثل رویاست.."
آن عکس را گذاشتم تا اگر دیدی لبخند بزنی
اما حالم خوب نیست..
دلم میخواهد همین الان بروم و بمیرم
اما نمیشود😔
مو!
من بیمار شده ام و هیچکس باور نمیکند جز سارا..
او به من حق میدهد..
اما حتی خودم این حق را به خودم نمیدهم!
این نامه یک روزی بالاخره به دستت میرسد..
نمیخواهم توی نامه هایم قهرمان باشم و حرفهای خوب بزنم..
میخواهم خودم باشم
من تو را نداشته ام مو..
وقتی دیدمت19 سال ام بود..
19 سال نداشته بودمت..
با این نامه ها
توی دنیای نوشته هایم
میخواهم تو را داشته باشم..
توی دنیای نوشته هایم
با تو زندگی کنم..
و آنسان که نیستم،
این دنیای کوچک بنفش را به دستانت بسپارم و از پیشت بروم..
من یک همچو دیوانه ای هستم..
حالا که میتوانم ببینمت،
بجای بودن در کنارت
لذت بردن از نفس هایت
دارم توی دنیای کاغذها با تو حرف میزنم!
احمقانه است مگر نه؟💔
اما چه کسی میتواند زخم های قلبم را لمس کند و دیوانگی ام را درک کند..
هیچکس مو..
تنها همین راسن کم رو و عاشق است که میتواند بفهمد من چرا با تو اینگونه رفتار میکنم..
اما در دنیای کلمات
 کاغذها 
نامه ها
من سر بر شانه های تو میگذارم و اشک میریزم..و هیچ نمیگویم..
اینجا
خوب است مو..
من از حرف زدن با تو پروایی ندارم
گاهی تنها من سخن میگویم و تو گوش میدهی..
گاهی از حجم ناگفته های من انگشت به دهان میمانی..
اما
همیشه لبخند میزنی..
همیشه..
میبینی؟
من یک مگی واقعی هستم
 با یک مو خیالی..
وقت هایی که برایت مینویسم
حس میکنم که توی دنیای کلمات هستم..
آنجا هرچیزی ممکن است
میتوانم هرچقدر که دلم خواست پیشت بمانم.. سر به سرت بگذارم..
تو هم عین مو ،
کم نمی آوری..
راستی راستی اگر یک روز میخواستم نسخه ای جدید از سیاهدل را بسازم
تو خود مو میشدی.
روی کره ی زمین،
تو تنها همزاد واقعی مو ای هستی که توسط کورنلیا فونکه خلق شده.
حتی خودش هم خبر ندارد که تو وجود داری.
به خیالش فقط تو را نوشته : )
چطور است با یک ایمیل آگاهش کنم؟
در فیلمی که ساخته اند،
همه شبیه نقش هایشان هستند الا مگی و مو :(
آنها که نمیدانند تو وجود داری و میتوانی جادو کنی..
صدایت را که نشنیده اند..
و چشم هایت را که ندیده اند..
بهشان حق میدهم💜
..
گاهی وقت ها
بخاطر این جمله از دستم دلخور نشو😔
اما گاهی وقت ها فکر میکنم که حتی خودت هم نمیدانی چقدر دوستت دارم یا نمیدانی که تو واقعا برایم خود مو هستی😔💜
گاهی وقت ها  با این فکرها دلم میگیرد..و با خودم میگویم،
او که تو را توی زندگی اش کم ندارد
این تو هستی که او را کم داری😔
و چشم هایم باران میشوند و پلک هایم موج های دریا..
اخر تو نمیدانی که من چقدر تو را کم دارم..
هیچوقت نخواهی دانست ..
راستش را بخواهی هیچکس نخواهد دانست..
این را فقط من میدانم و راسن 5 ساله ی کودکی هایم..
این حرف ها را ولش کن..
موی عزیزم..
نامه هایم را اگر دوست داشتی،
اگر حالم خوب شد
کتابشان خواهم کرد..
و تو تنها کسی خواهی بود که نسخه ی خطی آن را خواهی داشت
قطعا که قابل آن چشمهای مهربانت نیست این کلمات کوچک و درهم و آشفته ی من..
اما
یکی از رسالت های عشقی که از تو در من روییده "این است مو".
تو آنقدر برایم بزرگی،
که تصور خواندن این ها،
به تنهایی تمام فرضیه ها را باطل میکند..
دوست دارم یک یادگاری از روزهای بعد  از دیدنت، از من داشته باشی..
من که هیچوقت نتوانستم روبرویت بایستم و بگویم چقدر دوستت دارم..
اما توی نامه هایم
خواهی دانست که چه دوستت داشته ام..
این هفته عازم سفری خواهم بود..
سفری طولانی
برای خوب شدن حالم..
برای زنده ماندن..
حداقلش این است که تکلیفم با خودم مشخص میشود.
معلق بودن سخت است
میخواهم زندگی ام را تمام کنم
اما یک چیزی درونم نمیگذارد و من درحال نزاع با او هستم.
اینطوری نمیتوانم مو..
دیگر نمیتوانم..
فکر میکردم آن حال خوب کوتاه دیروز میتواند نشانه ی خوبی باشد،
اما اینطور نبود..
این سطرها را به سختی مینویسم
دخترک بنفش ات میل به زندگی ندارد..کاش این را بهت گفته بودم!
من میدانم که توی دنیا خبری نیست مو😔
میدانم..
اما به تو که فکر میکنم دلم میگیرد.. 
دوست داشتن چه میشود..
عشق چه میشود..
رویاها آرزوها رنگ ها 
..
#نامه_ی_پانزدهم. 
پارت2🍃
⭐️🍃
مو
من میدانم توی این دنیا هیچ خبری نیست😔
اما دوست دارم تو را دوست بدارم..
سارا را دوست بدارم.
دوست ندارم در اوج بی معنایی بگذارم و بروم..درحالیکه هیچ کاری نکرده ام ناگهان آنقدر به پوچی برسم که بخواهم دوست بدارمت اما میل به نماندنم قوی تر باشد..
دوست دارم پاییز که میرسد اواخر مهر که میشود،
دوباره با دسته گلی کوچک در کنجی از این شهر یا هرجا که تو باشی،
به سراغت بیایم..
دوست دارم بمانم دور، از دور تماشایت کنم..
مو..
اگر دنیا دیگر هیچ چیز به من ندهد، 
تو را به من داده است
این را میفهمی؟
#نامه_ی_پانزدهم. 
پارت 3🍃
⭐️🍃
توی این حال خراب هم نمیتوانم فراموشت کنم
نمیتوانم دوست نداشته باشمت و یا کمتر دوست بدارمت.
تو و سارا، سارا و تو ، بطرز بی رحمانه ای حتی وجود خسته ام را به تصرف درآورده اید..
این حجم از دوست داشتنتان را چکار کنم وقتی اینهمه خسته و ناامید روی تختم دراز میکشم و به مرگ فکر میکنم!
به پوچی...
من هردویتان را ناامید خواهم کرد..
و هرکسی را که فکر میکرد کهکشانم!
من ناامیدتان میکنم مو😔
انگار توی خون ام مرگ و خستگی در جریان است انگار روحم آن نور سرگردانی که رگ هایش از رویا بود،
دیگر زنده نیست و اگر هم هست دارد نفس های آخرش را میکشد..
نامه ی زیر را بخوان !
این را یک شبی برایت نوشتم که از دیدنت دوهفته ای میگذشت..
همه خواب بودند..آن شب،همه زودتر از شب های دیگر خوابیدند و من تا صبح گریستم و برایت نامه ی خداحافظی نوشتم!
بخوانش...
یکی از مشکل های فضای مجازی همین است. آن نامه را پاک کرده ام..
داخلش نوشته بودم تو هیچوقت به راسن افتخار نخواهی کرد..بلکه او مایه ی شرمساری خواهد بود..راسن، آنی نبود که تو فکرش را میکردی..او ضعیف و خالی از همه ی چیزهایی بود که دوست داشتی..دوست داشت..و میگفتی! با چشم هایت..با مهربانی هایت.."
بقیه اش را یادم نیست..
اما خوب در خاطرم هست که نامه ام به علت شدت حال بد و گریه هایم و اشک های جاری بر گونه هایم نصفه نیمه ماند ..
روحم درد میکند مو..
بیماری ها،دردهای روح، با جسم سنگین مان فرق میکند..روح ام انگار مثل اقیانوسی باشد محبوس در شیشه ای کوچک که هرشب هرصبح خودش را به شیشه ها میکوبد اما او را رهایی نیست..
تیره میشود و درد میکشد..دردش نرم است و جاری،توی جسم انتشار میابد و یکهو میبینم سرم درد میکند..شقیقه هایم بخصوص..انگشتهایم..همه جای بدنم درد میکند...یادت هست چه خرسی بودم؟
لاغرتر شده ام و حتی دیگر خوابم نمیبرد.یکهو از خواب میپرم.چندوقت پیش کابوس وحشتناکی دیدم.میدانستی اکثر کابوس هایی که مرا بیدار میکنند 3 صبح رخ میدهند؟ بیدار شدم ساعت را نگاه کردم و یک ربع بدون هیچ حرکتی روی تخت ماتم برد.کمی که گذشت باور کردم خواب بوده ام.سرد بود.خیلی...پنجره را باز کردم.باد سرد پیچید توی اتاق.پیچید لای موهام..و تا صبح به آن کابوس فکر میکردم..بعضی وقت ها زیر چشم هایم زیادی تیره میشود.توی آینه که نگاه میکنم میخواهم بزنم زیر گریه.اما باید آداب معاشرت و رفتار در محل کار را رعایت کنم، برگردم به صندلی قهوه ای خودم و لبخندی الکی بزنم و حرف های بقیه را بدون هیچ اعتقادی تایید کنم.
میدانستی که آقای ف.ب رفت؟
بنظرت زمان عجیبی را برای رفتنش انتخاب نکردند؟
نامه ای در یک روز و تلفنی در یک شب و خداحافظی اش در یک صبح خیلی عادی.
حال من تنهاترم..در آن دفتر کوچک،با آن پنجره ای که رو به ابرها باز میشود، بیشتر در خودم فرو میروم.خوب است که نیست که مجبور نیستم این بازی را ادامه دهم.این روزهای آخر گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم حالم خوب نیست لطفا دیگر حرف نزن!
اما نمیشد.
میرفتم مینشستم روی علف ها و بغضم را قورت میدادم؛آخر نمیشکست مو..
دیگر این روزها کمتر تظاهر میکنم..
از کجا به این حرف ها رسیدم؟
صندلی قهوه ای.
کیف ات زیبا بود.جدی میگویم.اینکه من قهوه ای را دوست ندارم دلیلی نمیشود که زیبا نباشد،تو که آن را دوست داشته باشی کافیست و همان حس زیبایی را به من میدهد که تو نسبت به آن داری.
بخاطر نگفتن همه ی این جمله ها از تو عذرخواهی میکنم و خودم را تا حد مرگ سرزنش..
حس میکنم توی باتلاقی ایستاده ام و هیچ تمایلی به خارج شدن از آن ندارم.حتی بیشتر پاهایم را به داخل فرو میکنم تا زودتر از بین بروم.
اما دو درخت شناور آن نزدیکی هاست..
از این درخت هایی که توی رویاهایم به وفور میبینی.
درخت هایی که آدم اند و آدم هایی که درخت اند..
آنها میخواهند من هم درخت شوم
آنها نزدیک اند
خیلی نزدیک
من بهشان پشت کرده ام.به همه ی درخت هایی که میشناسم پشت کرده ام مو
کاش بودی و اشکهایم را پاک میکردی!
#نامه_ی_پانزدهم. 
پارت 4🍃
⭐️🍃
دخترک بنفش دریاهایت عازم سفری بی مقصد است 
آدم های معمولی پیش روانشناس های معمولی میروند و همیشه معمولی میمانند چون خاک و سرشت شان معمولی ست..
اما یادت هست ؟
پاییز بود
باران می آمد
گفتی
" اره من میتونستم روانشناس خوبی بشم."
و رفتی سراغ جمله ی بعدی
"میتونستم وکیل خوبی هم بشم."
مو
میخواهم کسی را پیدا کنم
که شبیه تو نیست
اما
مثل تو پای حرف ها مینشیند
مثل تو پاییز را دوست دارد
مثل تو بهم میگوید بچه
حتی اگر هیچکدام از اینها نبود که نخواهد بود
حداقل رویاهایم برایش مهم باشد..
یک کسی که بشود بعدها بخاطر دیدنش لبخند زد ..
سفر سختی ست
اما یک چیزی توی دلم میگوید آدم اش را پیدا خواهم کرد..
عنوان نامه ام "میخواهم بهم افتخار کنی" بود...
اینطوری
فقط مایه ی شرم ات خواهم بود.
توی زندگی چیزهای زیادی را قرار بود بدست بیاورم اما نیاورده از دست دادمشان..
میخواهم آخرین گزینه ام تو باشی..
میخواهم
حداقل
این یکی را از دست ندهم
میخواهم یک روز
توی پاییز
 ببینمت 
که بین همه ی آدمها ایستاده ای
و برایم دست تکان میدهی..
میخندم
این روزها تمام شده است
و توی جعبه ی گیتارم جعبه ی کوچکتری تعبیه کرده ام برای تو
باز هم آن گل های بنفش را یواشکی می آورم بیرون و میگیرمشان سمت تو..
تو هم ذوق میکنی..
بین همه ی آدم ها فقط تو را میخواهم
میخواهم برای دوست داشتن..
برای گریستن،خندیدن..
میخواهم آن پاییز را 
و راسنی
که از دست نداده امش..
همین.
دوست دارم حالم خوب شود
نمیدانم کجایی
یا سارا کجاست
مغزم دارد از کار می افتد
یا مرجان یا فاطمه
یا حتی آن شادی غمگین و تنها که در چنین روزهایی زندگی هنوز در چشمهایش جاریست..
نمیدانم شماها کجایید
خودم کجایم
سیروان کجاست ..
(میدانم.الکی میگوید خوب است.)
نمیدانم چه خواهد شد
فقط دیگر نمیخواهم زندگی کنم
و نمیتوانم.
برایم مهم نیست که بعد خواندن این نامه چقدر در ذهنت افول خواهم کرد
مرا میشناسی
 گاهی زیادی راست میگویم..
من همینقدر که میبینی
تنها و غمگینم..
راسن خودم را میخواهم مو..
راسنی که دوستش داشتم..
راسنی که مال خودم بود..
رویاهایش اینطوری تنهایش نگذاشته بودند
راسنی که اولینبار دیدی اش..
یادت هست؟
این راسن بوی مرگ میدهد..
بوی تنهایی..
بوی بی حاصل بودن..
تاریک و سوت و کور و گریان و خسته..
بخاطر چه مو؟
بخاطر چه ؟
میتوانی حدس بزنی؟
که چطور به اینجا رسیده ام؟
کاش من یکی از پلکهای مهان بودم..
و تا همیشه میدیدمت..
کاش من دوتا بودم..
یکی توی چشمهای او..
یکی توی چشمهای سینا..
هرچیز
غیر این راسن که پایانش را اینگونه بی پایان رها کرده
نه
نمی آیم توی کلاست
تا نبینی که ناگهان چه بر سر چشمها و دست ها و لبخندهای غمگینم می آید..
من
کمتر
و هیچ تر از آنی بودم که لایقش بودی😔
⭐️
دوستت دارم..
باور کن
تو را
از مو هم بیشتر دوست دارم......
🐳
از طرف دخترک بنفش دریاهای دورت..
96/7/22
22:13
 دارم سعی میکنم خوب شوم.
این را هم باور کن..
و منتظر نامه های بعدی ام باش،
که دیگر تایپ نخواهند شد
روی کاغذ مینویسمشان.
مصاحبه ی پابلو نرودا با پاریس ریویو را در ژانویه 1970 خواندم.
گفته بود:
"
از زمانی که تصادف کردم و یکی از انگشتانم شکست و تا چند ماه نتوانستم از ماشین تایپ استفاده کنم، به عادت دوران جوانی برگشته‌ام و با دست نوشته‌ام. وقتی انگشتم بهتر شد و می‌توانستم مجددا تایپ کنم متوجه شده‌ام اشعاری که با دست می‌نویسم پر احساس‌تر هستند و صورت تجسمی آن‌ها، راحت‌تر تغییر پیدا می‌کند. رابرت گِریوز، شاعر انگلیسی، در مصاحبه‌ای گفت برای فکر کردن تا آنجایی که امکان دارد نباید در اطرافت وسایل غیردست‌ساز وجود داشته باشد. او می‌توانست این را هم اضافه کند که شعر باید با دست نوشته شود. ماشین تایپ، مرا از ارتباط عمیق‌تر با شعر گفتن جدا کرد و دستانم دوباره مرا به آن نزدیک کردند."
🍃
این حس را من هم دارم.تنها به تایپ کردن عادت کرده ام که کنار میگذارمش..
و برایت با روحی تازه روی کاغذهای کاهی مینویسم..
هرچند دیگر رویم نمیشود برایت از خودم بنویسم:'( ...
اما
در تو حسی هست..
که مینویسد مرا..
دوستدارت
"راسن."
سنجابک غمگین😔💜🍃⭐️
96/7/23
14:28
..