افسانه ی من که سالها بعد نوشته خواهد شد..💜

۴ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

آخرین..



ما همیشه با عشق فریب می خوریم، زخمی می شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می شود، اما باز هم عشق می ورزیم؛ و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنیم، به گذشته نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم : من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم، اما همیشه عشق ورزیدم...

📗 بیلی

#آنا گاوالدا


اگه این آخریش باشه چی؟

حس میکنم آخریشه.

حس میکنم قبل آخرین نفس باید برم بهش بگم

همه ی زندگیم آدمارو دوست داشتم

 همه ی عشق و وجودمو نثار اون عده ی کمی کردم که تنهاترم کردن..

تنهاتر شدم

اما باز عاشق شدم

اولین و اسطوره ای ترین عشق زندگیم سیروان بود...اون تنهام نکرد..اون بالهامو باز کرد..رویاهامو ساخت..بهم امید داد..باعث شد تا امروز حتی بعد شکست های متوالی ادامه بدم...حتی اگه همه ی گذشته ام یه شکست واقعی بوده باشه..دوست داشتن اون....بزرگم کرد میفهمی؟..

اون یه عشق واقعیه....

خودش نمیدونه هیچوقتم نمیدونه..

حالا بعد این سالها به خودم میگم یعنی میخوای بدون دیدنش بری؟

اون شب توو خواب..

انگشتای کوچیکمو گرفت..دستام میلرزید..گفت هی راسن..گوش کن..اما من فقط گریه کردم..گرفت دستمو نگام کرد....گریه کردم....گریه کردم..

یجایی هست که دیگه هیچی معنی نداره

اون کسی ام که معنی داره نمیتونه نجاتت بده

تو تنها کسی هستی که میتونی خودتو نجات بدی

و این تو هم تمایلی به نجات پیدا کردن نداره

دیگه نمیخوام توو زندگی ادما وجود داشته باشم

دیگه نمیخوام کسی رو دوست داشته باشم

من نمیخوام عاشق شم!

میخوام بذارم برم

نمیخوام با همه ی وجودم برای کسی باشم که..

ولی یه مشکل گنده وجود داره

من از بچگی

بطرز جنون آمیزی به بقیه عشق ورزیدم

به اندک آدمهایی که با همه ی وجودم عاشقشون بودم

نمیدونم چرا اینجوری میکنم

چرا انقد ...

که تهشم تنهاتر بشم🍃

این ادم لعنتی چطور میتونه عاشق نباشه؟

عاشق نشه؟

اما نمیخوام دیگه....

شاید تو آخریش باشی🍃

اگه خواستم برم

بخاطر همون چندثانیه که حس نکردم تنهام

میام و بهت میگم..

مهم نیست

که تهش

باز تنهام

منکه دیگه نیستم

فقط آخرین عشق توی قلبمو هدیه میکنم و میرم......


۰۶ دی ۹۶ ، ۱۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

......

ادمهای رویایی را نشکنید...

اینها دنیایشان شمایید

ویران میشوند

میمیرند

و نمیگذارند بفهمید

یکهو

خبر مرگشان

غافلگیرتان میکند...

آنها چه میخواهند؟

جز اندکی بودن در کنارتان

داشتنتان..

آنها مگر چه میخواهند؟

چرا اینگونه میکشیدشان؟...

برای نوشتن آن نامه زیر باران رقصیدم

اما حالا

بی ارزش ترین نوشته ی من است

و می اندازمش دور

و به تنهایی ام

به این غار تاریک بی انتها

پناه میبرم

و تکه های قلبم را

میریزم دور

خودم را

نوشته هایم را

راسن بینوای من

تو چه تنهایی!



دیگر هیچ چیز نمیخواهم هیچ چیز...

۰۵ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Legend 28

این نامه رو میندازم دور!باید انداختش دور!........میندازمش دور...

چرا میذارمش؟.....

زیر بارون نوشتمش....

چرا میذارمش ؟

اگه میندازمش چرا میذارمش؟

نمیدونم.....

.

.

.

.

96/10/5

20:00..

موی عزیزم

سلام🌱

اینجا باد و باران است..من اینجایم،زیر باد و باران با کلاهی نارنجی ،درختان چنار،و تاریکی.

تو درقلبم هستی

و صدایت میکنم

کنارم هستی

کسی تو را نمیبیند 

اما من برایت آواز میخوانم

با تو میخندم

و از سرزمین های دور..از رویا برایت میگویم

من اینجا دارم یک عالمه حرف میزنم 

و تو تنها گوش میدهی

لبخند میزنی

و آسمان را نشانم میدهی

و ستاره های توی جیب ات پریده اند بیرون و کنارمان لی لی میکنند و از ته دل میخندند

نگاهم میکنی و میگویی

" دلت گرفته است؟"

و من ناگهان بغض میکنم..

اینجا توی این پیاده رویی که انتهایش انتهای این شهر است،

دخترکی تو را از آن دورها آورده پیش خودش

خانه نمیرود

میخواهد تا پایان جهان

تا انتهای زندگی

کنارت باشد و تماشایت کند و پلکهایش را آرام برهم بگذارد

و شادی با تو بودنش هیچگاه تمام نشود

تو تا ابد مال او باشی و هیچکس از وجودت باخبر نباشد

آه مو ..

جهان کوچکی دارم که جان و جهانش تویی..

من که بدون تو نمیتوانم 

اصلا نمیخواهم

میخواهم چکار آخر؟

بومی بدون رنگ

سازی بی صدا

قصه ای بی پایان، خالی!

گوش کن

گوشت را بیاور جلو

میخواهم بگویم که چه دوست میدارم تو را...

دوستت میدارم

به سان این باران آرام کوتاه بی انتها در چنین شبی سرد..

دوستت میدارم بسان این نسیم زمستانی

که روحم را مینوازد

و زیر این باران میرقصد و میرقصد و میرقصد..

دوستت دارم

بسان این دخترک تنهای..تنهای دریا.. که اقیانوسش بودی..

دیده ای بعضی ها آنقدر یکی را دوست دارند که آخرش دیوانه میشوند؟

از چشم هایم میخوانی مگر نه؟

نمیبینی وقتی میبینمت چه شکلی میشوم؟

گویی همان لحظه ناپدید خواهم شد!

آه از این عشق بی پایان..

بگذار چیزی بگویم

این خیابان را میبینی؟

میشود جلوی یکی از ماشین هایش ماند و به دنیایی دیگر پرت شد!

اما دنیایی که تو نباشی را چکار من است؟

تمام نشو

ای باران لعنتی 

تمام نشو

میخواهم به خانه نرسم

و چشمهایم را باز نکنم

تا همیشه کنارم باشی

اینجا

همینجا

دستهایت محکم توی دستهای من

و تمام تصویر جهانم چشمان تو ..

مو..،

آدمهایی شبیه من

عاشق که میشوند

این را یکبار هم گفته بودم؛

دیگر به زندگیشان برنمیگردند.

دیوانه ها را میگویم

دیوانه های پابرهنه ای که گیسوانشان بوی دریا میدهد..

رفتم کوتاهشان کردم که دیوانه تر نشوم!

این دلتنگی ها

این دوری ها

این ندیدن ها

رویاهای شب های بارانی

این تنهایی های بی تو..

اخرش..

دیوانه ام میکند.

البته میگویند هستم،

پس

 ستاره میشوم، 

از آن نوترونی ها

دیوانه ترین ستاره ها..

که در سیاره ای دور

نامت را میخواند

و میچرخد

دیوانه وار.

و افسانه ام

این افسانه ی بی پایان

بی تو چه ناتمام میشود..

میدانی

میخواهم

یک روزی

در همین نزدیکی ها

سونات دوست داشتنت را بنوازم!

با همین انگشتان کوچک

و از جهان نداشتنت رها شوم..

جهانی که دارمت اما ندارمت...

جهانی که..

من تو را خواهم نواخت..

قول میدهم تو را💜

شازده کوچولو را یادت هست؟

: )

دوستت دارم..

دوستتت دارم..

دوستتتت دارمم..

دوستت داشته ام..

و دوستت میدارم و خواهم که بدارم و زیستن بی دوست داشتنت را نتوانم و دوست میدارمت و دوست میدارمت

ای عشق بی انتها

ای..

ای دستان رهای دور

ای..

موی راسن!🍃💜

بی تو زندگانی را چه سود؟

بی تو اینها را چه میخواهم آخر؟

بی تو اصلا من را چه به بودن؟


۰۵ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28

پوچ..پایانی که نزدیک است...

او دنیای کوچکی داشت که روزگاری دوستش داشت..

او یک شازده کوچولوی واقعی بود

ناگهان

در هیاهویی گم شد🍃

و حتی مو دیگر نتوانست او را بیابد..

۰۳ دی ۹۶ ، ۲۱:۳۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Legend 28