نامه های راسن به مو🐳

#نامه_ی_هشتم🌱

اگه الان داشتمت،

بهتره بگم اگه الان پیشم بودی،

دلم میخواست باهات سوار یه اتوبوس دوطبقه ی قرمز بشم.

مامان از پرحرفی هام خسته شد و خوابید،

من موندم و رویای اتوبوس گردی با تو.

بنظرت این وقت شب بهترین وقت واسه این کار نیست؟

تو که نمیدونی الان ساعت چنده.ساعت00:57 ست..

حتی نمیدونی پنج و هفت کنار هم چقد جادویی ان!

اخه تابحال برات از اعداد حرف نزدم مو..قصد هم ندارم توو این نامه ازشون حرف بزنم..

شب قشنگیه،باد سردی از پنجره میاد و میپیچه لای موهام..

اما تنهام

تنهاتر از همیشه.

کاشکی تو هیچوقت اینجوری تنها نباشی مو..

🌱

امشب فاطمه لابلای پیام هاش بهم گفت،

دوست داره برگرده به زندگی قبلیش.

پرسیدم چه شکلی بود؟

گفت اینهمه تن ها نبودم..

دلم گرفت براش..میخواستم بهش بگم،زمان آدمارو تنهاتر میکنه..یا بهتر بود میگفتم که آدما همدیگه رو تنهاتر میکنن..میخواستم بهش بگم خودتو پنهوون نکن چون دیر یا زود میفهمی که حتی اگه بیرون بیای،اونی که فکرشو میکردی دیگه نیست که ببینتت حتی نمیخواد که ببینتت..

اما شارژم تموم شد.

اصلا انگار شارژ میکنی که همین وقتا تموم شه.نتونی حرفتو سروقتش بزنی،یا شایدم اگه میگفتم تنهاترش میکردم..غگمین ترش میکردم..برای همین یه جمله ی دیگه رو جایگزین کردم و بهش ایمیل دادم.

نمیدونم کی ببینه.

نوشتم

" منم دوست ندارم این روزارو..دلم برای اون فاطمه تنگه💜 "

میدونم جمله ی مزخرفیه.

اما همش واقعیته.

دلم براش تنگ شده.

برای خنده های بی پیرایه ش.

از ته دلش،

دندونای موشی و چشمای براقش.

باورنکردنی ترین رویاهای ممکنش..

دلم واسه انسجام عجیب و ایمان پنهان حرفاش..

آخ که دلم برای اون خرگوش ماجراجو تنگ شده از ته دل.

اونوقت یه هیولا

یه دوره ی مزخرف از زندگی،

اونو اول از همه از خودش گرفته..

میخواد مثل همون روزا توو اون دشت بدوعه

رها

رها

رها..

قدیمارو دوست داره.

اما من باور دارم ادامه ی زندگی قشنگتر از موندن توو گذشته ست..

چون اون گذشته یه روز تموم میشه،

هرکاری کنی تموم میشه مو..

نمیشه همش یه چیزو تجربه کرد.

تو مجبوری زندگی جدیدی رو 

امتحان کنی..

و این وسط 

یاد گرفتن گاهی وقتا جلوی زندگی کردنو میگیره.

یاد گرفتن تغییره.

برای همین سخته.

دور میکنه تورو از خودت..از همه.

میخوای بهتر شی،

اما این بهتر شدن

مثل نقطه های رنگارنگ یه تابلوی نقاشیه که بی هم بی معنی ان..

اون مثه یه دشت سرسبز میمونه،

یا مثل یه خرگوش 

توی یه دشت سرسبز..

دشتشو ازش گرفتن این روزا..

🍃

زیر بارون بودم دیروز..

زیر بارون چشمات که خیس شن کسی نمیفهمه..بخصصوص اگه بارونش چتری باشه،از این رگباریا..

پاییز بود اینجا دیروز..بارونه بهاری نبود،بارونه مثل همون بارونه بود که دیر رسیدی و من بیرون پله ها خیست شدم مو..خیس دوست داشتنت..خیس چشم دوختن به دری که لبخند زدم که اومدی و نگاهت لرزوند دلمو..

زیر بارون بودم دیروز که چشمام دوباره خیس تو خیس سارا خیس فاطمه شد..

خیس نبودنت..

خیس دل چتریش..

خیس تیرگیهای خرگوشم..

یادته بهت گفتم لبخندت برفارو آب میکنه؟..

بخند مو!

 روی آسمون ابری سارا

که مجبور نشه چتر دستش بگیره،

میدونی که دوست نداره..

مو حتی خودت نمیدونی چه جادویی داره لب هاات وقتی میخندی،

انگار که رقص ستاره ها رو میبینم،

انگار همینکه دستمو دراز کنم توو دستم ان همینقد واقعی!

انقد واقعی ان که چنبار خواستم بپرم وسط خنده هات بگیرمشون توو دستام،

نازشون کنم..

اما قبلش ماتم برده و تو رفتی..

مو !

بخند موقع خوندن این نامه..

شاید چندسالی گذشته باشه،

اما بخند مو..

سارا قلب منه..چتری که میشه راه میفتم توو خیابونا..عین دیوونه ها..

اما چه فایده داره تنهایی؟

میدونستی اون اولین کسیه که زیر بارون باهاش قدم زدم؟

همون شب که گفتی ای وای توو این بارون خیس میشید که.کاش تاکسی داشتم میبردمتون خونه!

نگفتی داغ میکنیم دیوونه تر میشیم توو تاریکی هوا پیاده میزنیم به دل جاده؟

هیچوقت اون شبو فراموش نمیکنم.

طاقت ندارم که

طاقت چتری شدنشو ندارم..

پس بخند به حرفم گوش کن که  

ابرا برن کنار💜

هیم؟:)

دلم به خنده های تو که خوش نباشه،

تنها تنها چیکار کنم واسه دل بی کرانش اخه مو؟..

من که بلد نیستم دل ستاره هارو ببرم

یا آسمونو صدا کنم

ولی تو که میخندیا،

آسمون رقصش میگیره💜

🌱

فردا امتحان دارم

 و خرداد داره تموم میشه

 فهمیدم یه لذتی توو نخوندن هست  که توو خوندن نیست.

برای همین نمیخونم

نظرت چیه؟:))

البته دست روی دست نذاشتم.

یادته گفتم میخوام برم کلاس جادوگری؟

وگرنه به درد ادم گنده های زندگیم نمیخورم اون وقتا که دلشون گرفته؟..

خب رفتم.

احتمالا الان داری میخندی.

میخندی،

توو دلت میگی استادت سیروانه؟

جادوگر بزرگ!

اما بهش نگو جادوگر بزرگ،

بهش بگو "وردآفرینش کهکشان"

درس اولش این بود :

نوشتنو شروع کن.

مو؟

تابحال دقت کردی که همه ی جادوگرا ورد دارن؟

همشون یه کتاب کهنه پاره پوره دارن؟

جوهر مایه ی اصلیه جادوعه.

اره دارم فکر میکنم که من یه روز جادوگر بزرگی میشم.

با یه نگاه،

با یه فکر،

در عرض یک ثانیه ورمیدارمت میارمت همونجایی که هستم

میریم سوار اتوبوس قرمز دوطبقه میشیم..

اون بالا تو کتاب میخونی،

کتاب "پریانه های لیاسندماریس"

بعد شلپی پرت میشیم توو یه کشتی وسط یه طوفان،

من تا اون موقع شنا یاد گرفتم نگران نباش.

بعدش که کشتی شکست،

میرسیم به جزیره ی خودمون و 

اما سارا هنوز خوابه.

برای همین هیچکدوم از اتفاقات اون شب مارو نمیفهمه و

راستی..

شیشه های اتوبوسه خیسه بارونه☔️

🌱

دوستت دارم مو💜

"از طرف دخترک بنفش دریاهایت.."

96/3/25

3:25