این مطلبو یه هفته پیش برای اینجا نوشتم ولی انقد تنبلم که نیومدم پست بذارمش:))الان اومدم تنبلیمو کنار بذارم:))

یه روز معمولی توو کتابخونه  :

امروز فهمیدم یکی از اشتباهاتم این بوده که هرگز به  یه کتاب درسی به عنوان یه دوست نگاه نکردم.امروز فهمیدم نگاهم اشتباه بوده.درست وقتی که داشتم از یه مطلب خیلی غیرمهم یادداشت برمیداشتم چون فقط دوست داشتم اون پاراگراف به عنوان یه دوست توو دفترم باشه.فهمیدم همه ی این سالها اشتباه کردم که به کتابهای غیر ادبیات و هنر و فیزیک و زیست و شیمی به عنوان یه رقیب نگاه کردم.خواستم روشونو کم کنم!ساعتها و لحظه هامو یه میدان تصور کردم و اونارو یه رقیب!امروز فهمیدم وقتی یه کتاب دوستم باشه دیگه ذهنم درگیر این نمیشه ک هرجوری ک شده باید تمومش کنم.الکی استرس نمیگیریم که خلاصه بنوبسم که باید جاهای مهمشو خط بکشم و یاد بگیرم.باید تست بزنم.باید باید ...وقتی دوستم باشه اصلا نمیفهمم صفحه ی چندم و کجام و ساعت چنده..وقتی یه کتاب دوستمه،مثل یه دوست زیر و بم صدا و اتفاقای زندگیش دستمه..همه جاش مهمه!همه چی ش دوست داشتنیه..

حالا یکی بیاد ی سوال راجع بش بپرسه..حتی بهتر از خودش جواب میدم..

این موفقیت واقعیه..بنظرم همه ی این سالها اشتباه میکردم و همین اشتباه دلیل تمام اون موفق نشدن ها بوده..من حتی با کتابایی که دوسشون داشتمم سر امتحان و کنکور مثل یه رقیب رفتار کردم..

اشتباه کردی راسن..

اشتباه..

اینو امروز وقتی فهمیدی که مثل یه دوست پای حرفای تاریخ رشته ات نشستی..

مرسی خدا🍀

تلنگر خیلی مهمی بود!💜



خب این موضوع خیلی چیزارو داره عوض میکنه:))خیلی چیزارو..🍀