وقتی پست قبلی رو گذاشتم تقریبا اوایل شروع خوندنم بود برای امتحانات.حالا این برنامه به پایانش رسیده و از یکشنبه 95/3/16 امتحانا شروع میشن تا95/3/28.

تا اینجا از خودم راضی بودم به جز یه مورد که دارم سعی میکنم آروم آروم درستش کنم.درواقع تنها تجربه ی طلایی دوران سخت زندگیم،این بوده که عجله کارهارو خراب میکنه.با بقیه کاری ندارم،روی فرد من تاثیر سوء داره! من قبلا خیلی میدویدم،اما الان از مناظر اطرافم لذت میبرم و به تک تک برنامه هام برخلاف اون روزا که همش عقب میموندم،میرسم. خوشحالم..به خرداد 94 فکر نمیکنم..خوشحالم که دیگه توو زندگیم بخاطر مانع مسخره ای به اسم کنکور قرار نیست بدوم!قرار نیست آسمونو ول کنم بیام زمین،هی بدوم و تهشم طراحی سوالا اونقدر سخت شده باشه که پیش بینی 3رقمی درست از آب درنیاد..اصلا خوشحالم که دیگه کنکوری پیش روم نیست.هست،اما دقیقا 3 سال فرصت دارم و بهترین جای کارش اینه که قرار نیست یه مشت مزخرفاتی رو بخونم که علاقه ای بهشون ندارم.بلکه قراره چیزایی رو بخونم که ابزار کارم هستن. این زمین تا آسمون با اون کنکور لعنتی که هنوزم پیش روی بچه های این سرزمینه فرق داره..

خنده دار نیست؟28 ام این ماه دومین ترم تموم میشه..

اصلا ولش کن نمیخوام باز برم سراغ این عدد و ماجراهای خاصی که دنبالش میاد..

بذار از حس رضایت حرف بزنم!

خیلی حس خوبیه طبق برنامه هات بری جلو و اصلا به این فکر نکنی که چقدر تنهایی.اصلا به قلب شکسته ات فکر نکنی.ساکت تر از همیشه دراز بکشی کنار پنجره ی اتاقت و آمار ورق بزنی.(جالب اینجاست که امشب دارم اون چیزایی که از آمار اون شب خوندنمو مرور میکنم!)

حس رضایت از این راسن جدید..بعد سعی کنی افکار منفی مزاحمو کنار بزنی و به برنامه ات زل بزنی.اولین امتحانت روز یکشنبه،16 خرداد.تولد مطهره هم هست و هنوز نرفتی دنبال هدیه ای که چند ماهه بهش فکر میکنی.تولد یه روزی میای هم هست..و به این یکی اصلا فکر نکرده بودی و الان موقع نوشتن این جمله ها یادت اومد که هی! آره.. پارسال،10 شبی که فرداش 16 خرداد بود تمام اون تصاویر واقعی شدن..گوشیت دست مهری بود..رفتی زنگ بزنی به مطی تا هم از رسیدن هدیه ات مطمعن شی و هم تلفنی تبریک بگی🍃اما اولین چیزی که دیدی پیامهای فهیمه توو واتس اپ بود! "راسن سیروان آهنگ جدید داده! راسن این اهنگ دیگه خود خود سیروانه!" و برام فرستاده بود..و من نفهمیدم رو اون پله های خاکستری زمان چجوری گذشت تا تونستم پلی اش کنم..مهری وقتی چشمهامو دید، گفت تنهات میذارم..

و من با بادی که میخورد توو صورتم،روبروی خورشیدی که قرار بود یه روز طلوع کنه به صداش گوش میکردم..

صداش از یادت برد که 22 خرداد کنکور داری!بعد تو برگشتی خونه..بدون گوشی..و تنها تیکه ای که از ذهنت بیرون نرفته بودو تکرار کردی..اخه فقط دوبار گوش داده بودی! اخه انگار هرچی که شب قبل فکر میکردی از ذهنت پاک شده بود!اخه انگار ماتت برده بود.."یه روزی میای..بی اینکه بخوای..سرراه هم قرار میگیریم.."

بعد یادت میاد 21 خرداد رفتی و دوباره رو اون پله ها نشستی و ایمیل نوشتی..مداد کنکورتم برده بودی!

بعد یادت میاد چیزی که باید 23 خرداد میری رو 31 تیر دیدی..

و بعد، زمانو نگه میداری و برمیگردی سرجات.17 ام امتحان مکاتب داری،19 ام فارسی،21 ام مباحث،22ام دانش،23 ام دوتا امتحان پشت سرهم ساعت8 صبح و 10:30 که جزء سخت ترین واحدات بودن.یادگیری و آمار استنباطی!،24 ام دین،26 ام تحولی،28 ام علم النفس و اندیشه.

بعدشم میای خونه و میری پست میذاری و ترم دو تموم میشه..

بعد دوباره آمارو ورق میزنی..خوندنش برات لذت بخشه، و جزء معدود کتاباییه که حالتو خوب میکنه. بعد یه لحظه به خودت میگی :" هی راسن!یادته وقتی تصمیم گرفتی بمونی پشت کنکور به مامان چی گفتی؟

"مامان هیشکی بدون تلاش موفق نشده.از تمام دکترا و نابغه ها بگیر تا همین آدمای معمولی با موفقیتای معمولی. تمام آدمایی که خیلی موفقن،خیلی خیلی تلاش کردن. مامان،حتی سیروان..سیروان که همیشه الگوی منه،سالها برای اونی که الآن هست جنگیده..از همون اول که خیلیا بهش گفتن سبکت توو ایران طرفدار نداره..تا الآن..هنوزم داره برای آینده و بهتر بودن میجنگه..اما مگه اونم از یجایی شروع نکرد؟ مگه سالها تلاش نکرد؟ هیشکی بدون تلاش موفق نشده..منم تلاش میکنم تا در نهایت به رویام برسم.و مطمعنم که میرسم."

..

بعد چشمام پر میشه..یادم میاد یه روزی این حرفو به مامان زدم و رفتم کتابخونه و شروع کردم..

من دست نمیکشم..حتی وقتایی که از بودن توو این نقطه از جغرافیا خسته باشم..