بعضی چیزام هست که فقط برای پنهان کردنه.انگار قراره تا آخر عمر باهاشون زندگی کنی اما هیچکس نفهمه..

گاهی وقتا سعی میکنم فراموش کنمشون اما مثل این میمونه که بخوای یه عضو از بدنت رو نادیده بگیری.درواقع خیلی نزدیکتر از این چیزیه که بهت میگم.انگار جزیی از روحت باشه..میفهمی؟ دیگه حتی اگه نباشه ام انگار هست!

 یه چیزایی میان توو زندگیت که نه قراره کسی بدونه و نه میتونی فراموششون کنی..

حالا فکر کن اون چیزا مهمترین داشته هات توو زندگی باشن.

حتی میتونی فکر کنی این وبلاگو ساختم تا بعضی از تیکه های قلبمو تووش نقاشی کنم و توو تنهایی ام راحت باشم..

مثلا یکم به اونا فکر نکنم.

میدونم جوری حرف میزنم که هیچکس چیزی نمیفهمه و این خوب نیست! اما اینجوری بودنم یه نوع از بودنه..

و همونطور که هرکسی توو زندگیم راه پیدا نمیکنه،

این امر میتونه توو وبلاگمم حاکم باشه.

این وبلاگم داستانی داره برای خودش..

یکی ش میتونه این باشه که هرکسی توسط من از وجودش با خبر شه، یعنی تا لب این تنهایی اومده..

هرچند بخشی از من تا ابد ناشناخته میمونه..

اما اون فرد یا افراد قطعا جزیی از اون روح سطرهای اول هستن!

وبلاگ داشتن خوبه.

باعث میشه وقتایی که دوست ندارم توو اینستا باشم ، بیام توو کلبه ی چوبی ام و کنار آتیش زل بزنم به آسمون:)

گفتم آسمون..

بذار بحثو عوض کنم!

حق دارم وقتی میبینمت چشمام پر شه و آسمونو بغل کنم؟..

گاهی چقدر فاصله ی دوتا ستاره از اون چیزی که میبینیم بیشتره..♡

..